Arash Karimi

••𝔸 𝕃𝕚𝕖 𝔻𝕖𝕤𝕥𝕣𝕠𝕪𝕤 𝕋𝕙𝕠𝕦𝕤𝕒𝕟𝕕𝕤 𝕆𝕗 𝕋𝕣𝕦𝕥𝕙𝕤..!

Photos from Arash Karimi's post 03/11/2023

بعد از تو .....

بعد از تو آفتاب طلوع کرد و مهتاب هم غروب؛ جالب است .
بعد از تو باز هم به آب و غذا احتیاج پیدا کردم؛ جالب است .
بعد از تو صدایم همان صدای سابق ماند؛ چی جالب .
بعد از رفتنت توانستم بخوابم ؛ عجیب است .
بعد رفتن تو این نظام همان نظم سابق خود را داشت اما ؛
در جهان بزرگتر از این جهان در منِ من دردی شکل گرفت، رنجی‌ ماندگار شد، مریضی‌ی سینه ام را فرا میگیرد .
میترسم؛ میترسم از این که نتوانم ادامه بدهم اما باید بتوانم .
باید ......

🖤

02/11/2023

و جای خالی تو …

31/10/2023

اولین پناه من!
عشقت چه گران تمام شد!
اولین نگاه این گران بودن را برایم ثابت نکرد.
وقتی از دستت دادم دیگر نتوانستم آرامش را در نگاه دیگران ببینم.
با درد تو زنده‌گی کردم و بعد از سال‌ها امروز که نیستی دوباره همان ضربان قلب آشفته‌ام به آشفته‌گی رسید!
صفحه‌ی زنده‌گی من وقتی رفتی ترک برداشت و شکست!
دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم!
درختی شدم، بدون سبزی و هیچ بادی حتی یک شاخه‌ام را تکان داده نمی‌تواند.
چه زیبا بود محو شدن در نگاه آتشینت! وجود عشق در عمق نگاهت؛ چه زیبا بود.
التماس کردن چقدر سخت است، می‌دانی وقتی رفتی چقدر التماس کردم به خود !
چقدر آسان بود و شدی پرنده آزادی که خودش را در زنده‌گی من زندانی می‌دانست.
منم زندانی بودم در نگاهت، منم زندانی بودم میان زیبایی تو و عشق!
من خودم را پرنده زندانی میان روح تو ندانستم و کاش تو هم این حس را می‌داشتی!
اولین پناه من در زنده‌گی،

#آرشی ✍️

16/09/2023

در یگ کلام کوتاه
از خداوند برای مادر جانت چی میخایی🤍

14/09/2023

سه برادر خواهر خود را به مدت 25 سال در یک اطاق زندانی کرده بود ، از کلکین برش آب و غذا می‌انداختند.
و الحمدالله بعد از یک سیری عملیات کشف شدند و توسط افراد ااا گرفتار شدند و اکنون تحت پیگرد قرار دارد، و آن زن بیچاره نیز از چنک این برادران وحشی صفتش نیز آزاد شد!
جالب اینجا اس که افراد ااا برادر های ای زن را لت میکدن
امی خواهرشان سر افراد ااا صدا میزد که لت نکنین بیادر های مه

پس اینه عشق یک خواهر با برادر.♥️

#آرشی🖤

10/09/2023

وقتی از هرات می‌ آمدیم،
در نزدیکی‌ های قندهار همسرم خواهش کرد که برای چند لحظه چادری/برقع‌ اش را بردارد
دلیلش را نمیدانستم، ولی میشد فشار و حرارت زیاد داخل ماشین را حدس زد.
چیزی نگفتم و بی‌خیال این حرف شدم. او پافشاری کرد و گفت: «نفسم بند میایه…»
در صندلی عقبی و پهلوی ما رقم رقم مردان ریش بلند نشسته بودند که در تمام مسیر متوجه نشدم با زنان خود حرف بزنند،
انگار درکنار شان اصلا کسی حضور نداشت .
زنان همه مطیع بودند ،
مطیع‌تر از یک ماشین ، عاجزتر از هر زنده‌جانی ،
برایش گفتم که این کار درستی نیست ؛
هیچ زنی این‌جا از زیر برقع خود بیرون نمیشو و اجازه ندارند
گفت:« فقط آب مینوشم، حالم خوب نیست»
به گوشش گفتم نوشیدن چند قطره آب بهانه ای نیست
که خودش را به مرد های داخل ماشین نشان بدهد
دیگر جواب بیتابی و درد و هرچیزی که زیر این برقع جریان داشت را ندادم
به نماز پیاده شدیم،
از بازارها و بازارک‌ های زیادی عبور کردیم،
چهار و چند ساعت دیگر راه آمدیم و در تمام مسیر زنم چیزی نگفت .
آب هم ننوشید وقتی به کابل رسیدیم هوا تاریک شده بود
همه از ماشین پیاده شدند
هنگامی که از چوکی‌ برخواستم او از دنبالم نیامد
سرش را به شیشه تکیه داده بود
با این کارش با این قهر و لج و ماندنش عصبانی شدم
از اینکه توانسته باشم زخم زبان بزنم
آهسته ولی با خشم گفتم:« از موتروان خوشت آمده؟»
باز هم چیزی نگفت و تکان نخورد
فکر کردم بابت اینکه نگذاشهته ام چادری‌ اش را بردارد قهر کرده

برگشتم و همین‌ که دست به بازویش زدم محکم روی چوکی افتاد، ترسیدم
و با عجله چادری را از صورتش بداشتم
صورتش سفید شده بود و نفس نمی‌کشید
مُرده بود ، خشک شده بود
تا آن زمان نمیدانستم یک زن به همین سادگی میمیرد ...

#کاپی

#آرشی

09/07/2023

🥺☹
‎‫ﻧﺎﻣﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﯾﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ رحیم جان :
رحیم جان ﺳﻼﻡ، ﻓﺮﺩﺍ ﺩﮕﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻤﺖ ...
ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ ﻭﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺣويلي خانه تان میندازم ...
ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺨﻮاﻥ ...
ﺍﻣﺸﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ...
ﻗﺮﺍر است ﺑﻌﺪ ﺷﺎﻡ ﻣﻦ ﻭﺧﻮﺍﻫﺮﮐﻮﭼﮑﻢ ﺑﺎ مادرم برای ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﭘﯿﺶ پدرم…
ﺧﻮﺩﺕ ﻫﻢ ﻣﯿﺪانی پدرم ﺩﻭﺳﺎﻝ میشود ﺭﻓﺘﻪ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ وند ...
مادرم ﻣﯿﮕﻪ ﻣﺎ در ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﺴﯽ را ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ…
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﻪ .. ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ پدرم ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺻﻼ ﮐﺴﯽ ﻃﺮﻑ ﺧاﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﻤﯿﺎيد ..ﻓﻘﻂ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﯾک ﺁﻗﺎﯾﯽ ﺑﺎ موترﻣﯿﺎيد ﻭﺑﺮای ماﺧﻮﺭﺍﮐه ﻣﯿﺎﺭد …
رحیم جان مادرم ﮔﻔﺘﻪ ﺁﻧﺠﺎ یکه ﻣﯿﺮوﯾﻢ ﮐﻠﯽ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﯿﺘواﻧﯿﻢ
ﻫﺮﭼﯽ ﺩل ما ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ...
ﺗﺎﺯﻩ ﺁﻧﺠﺎ ﺩﯾﮕﻪ مکتب ﻧﻤﯿﺮﯾﻢ ﻭﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ...
ﺁﻧﺠﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻪ ...
تمام ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﺁﻧﺠﺎ ﻫﺴﺖ ... ﺁﻧﺠﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺜﻞ خانه ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ
ﺗﺎﺑﺴﺘاﻥ ﮔﺮﻡ ﺑﺎﺷد ﻭﺯﻣﺴﺘاﻥ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻠﺮﺯﯾﻢ...مادرم ﮔﻔﺘﻪ ﻫﻮﺍ یش ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮب است ...ﺷﺒﻬﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺘﻮاﻧﯿﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﯿﻢ ..
ﻣﯿﺪاﻧﯽ رحیم جان ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ بخاطر ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﯾﻢ مادر ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎهمه ما ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ...ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﺎ ﺍﮐﺜﺮﺍ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭدریک ﻫﻔﺘﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﭼﯿﺰﯼ برای ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﺍما ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﺷﺘﻬﺎ ﻧﺪﺍﺭﻡ ...ﺗﻮ ﻭﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ...ﻣﻦ ﻣﯿﺪاﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ ...برای ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﻭﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺳﯿﺮ شویم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﺩ ..برای ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻪ مادرم ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺮﻩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺮﯾﻢ…رحیم جان ﺷﺒﺎ مادرم مخفی ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ... ﻣﻦ ﻭﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ ﻭﻣﺎﻫﻢ مخفی ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ... مادرم ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ است لالا رحیم ... ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﻣﯿﺮﻩ ﺧاﻧﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭا ﺗﻤﯿﺰ ﻣﯿﮑﻨد ﻭﺑﻌﺪاً ﺳﺒﺰﯼ ﻫﺎی شان را ﻣﯿﺎوﺭد ﺧانه ﺷﺒﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﯿﮑﻨﻪ ...ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻪ ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﺶ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭﻟﯽ ﺩاﮐﺘﺮ ﻧﻤﯿﺮﻩ ... ﺍﻣﺸﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﻢ ﭘﯿﺶﺧﺪﺍ ... ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﯿﺒﺮﻣﺶ پیش ﺩاﮐﺘﺮ ﺧﻮﺏ شود ... مادرم ﻣﯿﮕﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑان است ﻭﻣﺎ ﺭا ﻣﯿﺒﺨﺸﻪ ... رحیم جان ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﻡ … ﭼﺮﺍ که درﺍین ﻤﺪﺕ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﻧﺰﺩ...ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﻭﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻭمادرم ﻫﺮ ﺳﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﺣﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩﯾﻢ .. مادرم ﮔﻔت ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻤﯿﺰ ﺑﺎﺷﯿﻢ ...
مادرم همین حالا غذا ﺷﺎﻡ ﺭا ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﮑﻨد ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺪاﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ... و ﻣﯿﮕوید ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﺎ ﺭا ﺑﺒﺨﺶ …ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﺎ ﺭا ﺑﺒﺨﺶ… مادرم ﮔﻔﺖ این غذا اخیر زنده گی ما در دنیا که همه مردم چشم شان کور است و گوش شان نمیشنود میخوریم ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ بعدا میرویم نزدیک دروازه ما که یک چاه بزرگ است که راه بطرف دروازه خداوند دارد و ریسمان را بسته کرده خود را پائین میندازیم ﺍﻭﻟﺶ ﯾک ﮐﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪﺵ برای ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ بدبخت ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸویم ﻭ هر ﺳﻪ ما ﻣﯿﺮﯾﻢ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ .. رحیم جان مادرم من را ﺻﺪﺍ میکند ...ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻦ در ﺑﻬﺸﺖ ﭘﯿﺶ پدرم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ ...ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻏﺬﺍ ﺩﺍﺭﯾﻢ . ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﯿﺎ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ...
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ...🥺

08/07/2023

میپرسی صبر یعنی چی ؟؟؟
بگذار بگویم صبر چیست؟
صبر یعنی قلبم خون چکان است اما لبخند میزنم ..
صبر یعنی چشمان ام به لون شفق گراییده اما لبخند میزنم ..
صبر یعنی جانم به لب رسیده است اما لبخند میزنم ..
صبر یعنی موهایم از غم روزگار سپید شده است اما لبخند میزنم ..
صبر یعنی پر هایم را همچون پرنده اسیر پرپر کرده اند اما لبخند میزنم ..
صبر یعنی همین خود من ,که دستانم از شدت فشار قلم آبله کرده است و تمام دفترم از اشک هایم محشون گشته است اما باز هم مینویسم و لبخند میزنم ..🥲

🫀🤌🏻

Want your public figure to be the top-listed Public Figure in Kabul?
Click here to claim your Sponsored Listing.

Category

Telephone

Website

Address

Kabul
Other Writers in Kabul (show all)
BEBE عایشه BEBE عایشه
کابل
Kabul

₍₍مېندې نشي کولی دحضرت خالدبن ولید (رض) په څېر زوی نړۍ ته راوړي₎₎ ژوند ښکلی دي چې په خپله اوسه

Beach ساحل دریا Beach ساحل دریا
Kabul

saheel i darya

الحاج میرزا عبدالغفور “یعقوبی” الحاج میرزا عبدالغفور “یعقوبی”
One
Kabul

الحاج میرزا عبدالغفور یعقوبی شاعر حماسه سرای افغانستان

Najibullah Behzad Najibullah Behzad
Kabul

Official Page

Կ շ օ دریچه عشق ÄRMÏÑ Կ շ օ دریچه عشق ÄRMÏÑ
13
Kabul, 4545

😔بخدا قسم شوق زنده ماندن نمانده😔

Safia Sahibi-صفیه صاحبی Safia Sahibi-صفیه صاحبی
Afghanistan
Kabul, 1004

زموږ هدف د عامه افکارو جوړښت او اسلامي نړی ته ریښتینی خ?

سحر صفدری Sahar Safdari سحر صفدری Sahar Safdari
Kabul

لطفا صفحه من را لایک و به اشتراک بگذارید!

با قَلَّمِّ زَرِّین بِنَّوِّیس با قَلَّمِّ زَرِّین بِنَّوِّیس
Kabul

ترا به هیچ اتفاق بهتری نخواهم داد... 2023/10/14💍S♥️S

لیلا غزل Lila Ghazal لیلا غزل Lila Ghazal
122
Kabul

که مې په دې خاطر فالو کوئ چې جنسیت مې زنانه ده،نو لطاً مه مې فالو کوئ!🙏 تر هرڅه اول اسلام او بیا AFG

Omid Ahmadzai Omid Ahmadzai
Kabul

" ژونـــــد وکړئ! د هغو خـوبـونـو لپاره چې غــواړئ ریښتیا شي."

Haji Hemat Haji Hemat
Kabul, P

فیج درسره لایک کړي دوستانو