پیام دوست

پیام دوست

در خانه که صداقت نیست اسری از وفا وجود ندارد. وفادار باش

30/08/2023

💗 رومان بُت_پرست
💗 قسمت_بیست_و_یکم
💗 نویسنده_ناشناس

…به منزل دوم میریم و وارد یکی از دوکان ها میشیم.
فروشنده با صمیمیت تمام به زید خوش امد گویی میگوید
_به به زید خان، چطور که به کلبه ای فقیرانه ای ما قدم گذاشتی؟؟
_لطف داری اصف جان ، بخاطر دیدن لباس عروسی و نکاح امدیم!
_خوش امدین بیاین بهترین جنس ها را برایتان دارم
همه با هم مشغول دید زدن لباس ها میشیم،
دیزاین های زیبا و ظریف داشت
با چشمانم لباس ها را بررسی میکردم که چشمم روی یک لباس فوق زیبا خورد!
لباس سفید با دامن خیلی خیلی کلان
اگر بگویم دامنش یک اطاق کلان را در بر میگرفت اغراق نکرده ام!
تمامی دامنش با کرستال های سفید کار شده بود ،
استین هایش کاملا کرستال بود و یقه و کمرش هم خالی از ظرافت و کرستال نبود!
در عین زیبایی و چشمگیری اش ساده بود
یک جال خیلی بزرگ که حکم شال را داشت شامل پکیج لباس بود!
محو لباس شده بودم ولی جرات نمیکردم خواسته ام را به زبان بیاورم
_همی خوشت امد گل من!؟
مه را ام خوشم امد ولی میترسم با این لباس بال نکشی و همان شب فرار نکنی!
قبل از اینکه جواب بتم خاله فرشته را صدا کرد
_مادر جان بنظرتان این لباس چطور است! ؟
_خیلی زیبا است، ولی بگذار یغما خودش خوش کند!
_اه مادر جانم ، ذوق من ذوق یغما است تشویش نکن
_هههه توبه از جوانان امروزی ، چشم سفیدی ام حد دارد شهزاده ای مادر!
_چشم مادر جان!
با موافقه ای همه لباس دلخواهم را خریدیم
تقریبا یک ، سه ساعت گشتیم
طلا را خریدیم ولی وقت به لباس نکاح و خینه نماند! مریم و اسما هم برای خودشان لباس خریدند
فقط عمه و خاله فرشته نظاره گر بودند
دیگر نای قدم برداشتن را نداشتیم ،
غذا را در هوتل میل کردیم و سمت خانه امدیم
زید ما را پایین کرد و خودش سمت شرکت رفت!
هر کس خرید ها خود را به اطاق هایشان برد
اینقدر خسته بودم که ندانستم چی وقت به دنیایی خواب رفتم!

با صدای اسما دنیایی خواب را ترک گفتم
_ینگه جان!
_بلی گلم!
_بیدار شدی!
بلند میشم و در جایم میشینم
_بلی عزیزم کار داشتی!؟
_بلی در پایین همه منتظر تو هستند ، بیا با هم یکجا چای بنوشیم…
_چشم عزیزم
از تخت پایین میشم و چادرم را بر سر میکنم
_بیا بریم
_ینگه تو برو مه گیتار را میگیرم و میایم!
متعجب میگم
_گیتار برای چی؟؟
_یکدفعه صالون برو باز میفهمی!
سرم را بالا و پایین میکنم و سمت صالون میرم
همه نشسته بودند ،
رضوان هم امده بود و چای مینوشیدند!
سلام میکنم و کنار خاله میشینم
رضوان خنده کنان گفت
_یغما خانم برایت سرپرایز داریم!
متعجب میگم
_برای مه!
_بلی بلی برای شما ینگه جان
و رو به زید گفت
_همینطور نیست زید خان!؟
اسما با گیتار وارد میشود و سمت زید میرود
_اینه بگیرش لالا
زید گیتار را گرفت و رو به رضوان گفت
_یعنی نمیشه از این شرط ات بگذری؟
رضوان ابروهایش را بالا میندازد و مسخره میگه
_نخیر به هیچ وجه نمیخواهم کنسرت زنده را از دست بتم
_درست است رضوان خان این بار صفر یک به نفع تو
زید نفس عمیق میکشد و گیتار را در دستانش جابجا
میکند!
نگاهش را به من هدیه میکند و با صدای دلنوازش شروع میکند

___در این زمانه ای بی های و هوی لالپرست
___خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
___چگونه شرح دهم لحظه لحظه ای خود را
___برای این همه ناباور خیال پرست
___به شب نشینی خرچنگ های مردابی
___چگونه رقص کند ماهی ذلال پرست؟!
___رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
___به پای هرزه علف های باغ کال پرست
___رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
___کمال دار برای من کمال پرست
___هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است
___به تنگ چشمی نا مردم زوال پرست

اینقدر زیبا خواند که بعد از تمام شدن اهنگ اطاق در سکوت محض فرو رفت!
در تمام این مدت نگاهش با من بود
ولی من حرکات مریم را زیر نظر داشتم،
بدون پلک زدن محو زید بود!
یعنی لحظه ای چشمانش را نمی بست
صدای کف زدن فضای اطاق را در بر گرفت
رضوان مسخره گفت
_ظالم چرا میخواهی این صدای ملکوتی را پنهان کنی!اگر این صدا را مه میداشتم بیست و چهار ساعت آواز میخواندم!!!
_بسته کو دهنته رضوان!
همه با حرف زید خندیدن..

دو هفته گذشت و همه مصروِف خریداری بودیم!
در این روز ها زید را خیلی کم میبینم و دلم عجب هوایش را میکند
مریم هم بعضی وقت با عمه میاید و رفتارش با من خوب شده
ولی چرا صداقت را در چشمانش نمیبینم! ؟
چرا فکر میکنم این همه تمثیل بیش نیست؟
صبح جمعه بود ، رضوان و زید در باغ نشسته بودند و نمیدانم در باره چی صحبت میکردند!
خاله ظریفه میخواست چای را به باغ ببرد ، که مانع اش میشم و خودم برای بردن چای پیش دستی میکنم
طبق عادت چادرم را روی موهایم که حالا بلند تر از قبل شدند درست میکنم و سمت باغ میرم!
با احتیاط قدم برمیداشتم تا مبادا پتنوس از دستم نیفتد
هنوز چند قدم برای رسیدن کاملم مانده بود که صدای رضوان به گوشم میرسد
_زید شش روز شده و هنوزم درست خوب نشده یکدفعه باید داکتر بری ، کله شقی نکن زخم اش بدتر میشه،
اگر داکتر نمیری حداقل به مادر خو بگو!
_رضوان زود کارت را کن ، نه وقت داکتر رفتن را دارم و نه حوصله اش!
رضوان با قهر گفت
_چرا اینقدر نفهم و ضدی هستی؟
طفل هستی! ؟ بخدا دیگه رو به پیری هستی ولی بازم مرغ ات یک پای دارد، نمیدانم همرایت چی کنم.
زید معترضانه میگه
_رضوان یکدفعه در روی یغما نگوی که پیر میشم ، بخدا ناقص ات میکنم!
او دفعه هم گفت بجای نواسه ات هستم و اشتباه کردم اگر از دهن تو هم بشنود بیخی هوایی خواهد شد!
رضوان اهسته خندید
_خوب برادر من فاصله ای سنی تان خو زیاد است او هنوز بیست ساله است و تو بیست و هشت یعنی هشت سال تفاوت سنی دارین!
زید جدی و محکم گفت
_خوب چطور شوه حالی؟؟
نکند تو ام فکر میکنی یغما در برابر من مانند طفل هست!
نمیدانم چرا بی حرکت ایستاده هستم و به حرف هایشان گوش دادم
ولی برایم غیر قابل باور هست ،
یعنی زید فکر میکند من واقعا به راستی راستی ام از عقد با زید پشیمان هستم و اشتباه کردم؟!
مرد من تا این اندازه زود رنج هست و من نمیدانستم!؟
قبول دارم من در اظهار احساسات خود واقعا خیلی ضعیف هستم!
ولی کاش او میدانست اگر هزار بار تولد شوم، هر هزار بار همراه زید خود، همراه مرد خود نکاح میکردم
کاش میدانست برای من غیر از خودش همه مرد ها تا ابد حرام هستند!

موجودیت درخت باعث شده بود که زید و رضوان از دید من پنهان باشند و فقط صدا هایشان به گوشم میرسیدند او هم نه به صورت خیلی واضح!
با یاد اوری کلمه ای زخم همه افکارم مانند افتاب غروب میکنند و سراسیمه خود را به زید و رضوان میرسانم
با دیدن صحنه ای پیشرو خشکم زد.
زید روی چوکی نشسته بود ، نصف شانه اش برهنه بود و رضوان پنبه ای الکولی را در عقب شانه اش محکم گرفته بود
با دیدن من هر دویشان دست و پاچه شدند،
رضوان دست ازکارش کشید و زید به سرعت نور یخنقاقش را پوشید،
هردو پیش رویم ایستاد شدند
زید با تعجب گفت
_یغما تو اینجا چی میکنی!؟
ارام و بی مجال پتنوس را روی چوکی میگذارم،
گلویم را صاف میکنم و اهسته میگم
_برایتان چای اوردم!
_خاله ظریفه میاورد تو چرا خوده به تکلیف کردی!
جوابش را ندادم و اشاره به شانه اش کردم
_چرا زخمی شده؟
رضوان پیش دستی کرد
_هیچ همتو یک سالدانه گک رویش برامده..
بد بد طرفش میبینم
_خودت چپ باش، مگر خودش زبان ندارد
و موضوع را ماست مالی نکن ،
نمیدانم باز چی گلی را به اب دادین
رضوان خاموش شد و بعد از کمی سکوت ادامه داد
_خوب شما هردو بین تان جور بیاین مه رفتم!
در حین رفتن اش خنده کنان گفت
_زید وای به حالت، خدا سر ات رحم کند!

وای خدا که این بشر در هر حال دست از مسخره بازی هایش نمیکشد
رضوان با قدم های بلند رفت و ما را تنها گذاشت
روی خود را طر ِف زید کردم و قهر الود گفتم
_بیبینم لال شدی زید!
میگم باز چی کردی چرا شانه ات زخمی شده؟؟
زید چشمانش را به زمین دوخته بود
_یغما!
_چی یغما؟؟
_برایت توضیح میتم! بشین ..
_گوش میکنم
زید روی چوکی نشست و سویم میدید
_پس کو یخن قاق ات را!
زید با چشمان از حدقه بیرون شده گفت
_مهم نیست ، یک زخم ساده است!
ابرو هایم را بالا انداختم و گفتم
_میخواهم همی زخم ساده را بیبینم مشکلی هست؟
زید با کمی تاخیر دست چپش را از استین یخن قاق میکشد
_نخیر، شما صاحب اختیار هستید، بانوی من!
_اه این یعنی زخم ساده هست! ؟
با دیدن زخمش ابرو هایم درهمرفت.
چهار تا چقری خون الود و خیلی عمیق!
_زید ای با چی زخمی شده؟
باز جنگ کردی؟؟
ارام گفت
_توسط بوکس پنجه
نخیر مه عاجز کجا جنگ کرده میتوانم انها همراهم جنگ کردند
پوف میکشم و الکول را روی زخم که نه، زخم هایش میندازم دستش از درد زیاد مشت میشه که با بسته شدن چشمان من همراه بود
_زیاد درد میکند؟
زید میخنده و مسخره میگه
_نه، دسترگوتوره!
وقتی دستهای شفا بخش تو به زخم بخورد امکان دارد خوب نشود! ؟
_زیاد گپ نزن ، که اعصابمه خراب کردی!
بخدا طفل خو نیستی که هر بار باید جنگ کنی
یعنی باید هر بار با بیرونت شدنت این ترس را داشته باشم که زخمی برمیگردی هوم؟؟
_این بار من تقصیری نداشتم ، نمیدانم چرا از پشت حمله ور شدند،
مه همراهشان هیچ درگیر نشدم فقط با بوکس پنجه زدند و فرار کردند!
_الهی دست هایشان بشکنند شب زرچوبه و تخم را بالایش میگذارم ، باعث میشه زخم هایت زودتر خوب شوند!
هردوی ما سکوت میکنیم که زید مظلومانه گفت
_یغما قهر استی؟
_گپ نزن همرایم
_میگی با همه هستی ام حرف نزنم ، امکان ندارد..
_پس وعده کن متوجه ای خود باشی!
بیبی چقدر زخم ات عمیق است نمیگی یکی به تشویشم میشه…
زید با لبخند شیطانی گفت
_ان وقت اون یکی کی هست!؟
با قهر طفلانه گفتم
_خانم بدبخت ات ، خدایااا یعنی مه باید ای دیو را بزرگ کنم ؟
ظلم نیست!
_هههههههه ای د سترگو د توره!
کجای مه به دیو میماند و در ضمن باید بگویم بلی خودت باید بزرگم کنی دلبر من !

چقدر ام عاشق خنده های صنوبر خود هستم،
ظالم چقدر زیبا میخندد محال است فرد خنده هایش را بیبیند و دل نبازد!
بی اختیار گفتم
_زید نمیشه در مقابل دیگران نخندی! ؟
زید متعجب گفت
_چرا عزیز زید!!
زخمش را میبندم و کنارش میشینم
_بخدا حسودیم میشه…
اصلا حق نداری بدون ماسک بیرون بری و در ضمن موهایتم بزن فهمیده شد!
_اه بلاخره یغمای من حسود شد
سر اش را به اسمان بلند میکند و فریاد گونه میگه
_خدااااایا شکر ات!
بلاخره بت من مه را از خود دانست!!!!
اهسته میگم
_هیسسسس لنگدارز حالی ضرور است کلی مردم را سرم خبر کنی!
_بلی ضرور است ، در ضمن مه بالای زندگی اعتبار ندارم!
میخواهم هر چه زودتر گل من مرا بپذیرد!
از کدام پذیرفتن حرف میزد اگر موجودیت عشق زید در رگ هایم و خیالش در مغزم ، پذیرفتن نیست پس چیست! ؟
چرا باید پنهان اش کنم ،؟
بگذار بداند که با وجودش زنده هستم
بگذار بداند رام شده ام،
بگذار بداند صاحب روح و قلبم جز خودش کسی نیست!
زید هنوزم به اسمان میدید و میخندید
اقرار میکنم بر ان همه چیز که در سینه ام حبس است و به طور کامل بیرونش نکردم!
شاید دیگر فرصت به این خوبی را نداشته باشم و برای اظهار خیلی دیر شده باشد!
باور ندارم سرنوشت خوشی هایم را نادیده بگیرد و رد ام را رها کند!
گلویم را صاف میکنم و ارام و کلمه وار میگم

_زید!
_ماه زید ، عمر زید بگو !
نفس عمیق میکشم ،
چشمانم را میبندم و بار سنگین را از دوش هایم پایین میگذارم،
تمامی کلمات را که هر شب همراه خود تکرار میکردم را به زبان میاورم

_زید من ، صنوبر من ، مرد من !
دوستت دارم به اندازه ای نداشته هایم ،
عاشق ات هستم به اندازه ای تمام غم هایم!
همه وجودم را تسخیر کرده ای،
مانند خون در رگ هایم جریان داری،
سلول سلولِ بدنم مملو از عشق تو هست!
عشق به پاکی خود تو!
عشق که حصار فولادین قلبم را شکست!
عشق که یغما را زنده کرد!
چشمان سیاهت دو جهانم هست!
حتی فکر نمیتوانی که چقدر عمیق در وجودم رخنه کرده ای،
زید اگر هزار بار تولد شوم هر هزار بار صاحب روح و قلبم جز خودت کسی نخواهد بود.
با همه وجودم میپذیرمت جان من!!

سکوت مطلق برقرار بود،
چشمانم را اهسته باز میکنم و چهره ای متعجب زید در مقابلم خودنمایی کرد!
زید بی حرکت و بدون پلک زدن در چشمانم غرق شده بود،
با لبخند زید را مخاطب قرار دادم
_بت پرست من در موجودیت بت اش در کجا سیر میکند هوم؟
زید کلمه وار گفت
_یغما!
_جان یغما!
_بیدار هستم دیگه؟
_بلی دیگه
_بزن یک سیلی تا بفهمم!
نزدیکش میشم و گونه اش را ارام بوسیدم،
_امکان دارد مرد خود را با سیلی بزنم!؟
زید مدت کوتاه در بهت بود و حرف نمیزد
_ وای فدای مرد خود شوم، که این همه منتظر بود ولی شکوه نکرد!
_یغما فکر میکنم در اسمانها هستم و این لحظه خواب بیش نیست!
ارام چندیش میگیرم و میخندم
_اینه حالی فهمیدی که بیدار هستی
ارام خندید
_بلی ارام جان ، فهمیدم!
چرا این همه وقت نگفتی سنگدل
اهسته گفتم
_ نمیدانم ، ولی حس کردم قبل از اینکه دیر شود باید
بدانی چقدر برایم عزیز هستی!
زید دستانم را میگیرد و ارام میبوسدش
_دیر شدن در کار نیست ملکه ام ،
تا ابد با هم خواهیم بود تا ابد!
ارام میخندم
_امیدوارم ، امیدوارم سرنوشت من دامنگیر تو نشود!
_سرنوشت پیش پاهایت زانو خواهد زد گل من

سرم را به نشانه ای اطمينان بلند و پایین کردم
مگر میشد زید بگوید و من اطمینان نداشته باشم
هه به هیچ وجه
لبخند زید جمع نمیشد و در این چند لحظه مانند گل شکوفا شد
خیره ای صورت زیبا و مردانه اش شده بودم،
قلبم میگفت یغما خوب سیر نگاهش کن.
اون حرف میزد و من نگاه میکردم!
نمیدانم چقدر محو صورتش شده بودم که صدای اسما دنیایی خیالی و دو نفره ای مان را محو کرد

_ینگه جان ما به خرید میریم تو ام بیا!
_خودت و مریم؟
_بلی
_نه عزیزم شما هردو تنها برید ، نمیخواهم مزاحم تان
باشم
اسما معترضانه گفت
_عه ینگه چرا باید مزاحم باشی ، خود مریم گفت که با یغما به خرید بریم!
زید جدی و محکم گفت
_اسما ضرور نیست ، وقتی میگه نمیره یعنی نمیرود..
اصرار نکن
چهره ای اسما جمع شد و میخواست بره که دستش را محکم گرفتم
_درست است اسما جان ، تو برو مه میایم!
اسما سر اش را بالا و پایین میکند و سمت عمارت میره
زید غضب الود گفت
_یغما ضرور نمیبینی یکدفعه از من پرسان کنی! نمیخواهم با او دختر بیرون بری تمام…
_زید ندیدی اسما چطور جگر خون شد ،
همین یکبار همراه شان میرم،
درست است یوسف من!
_افففف یغما ، خوب میدانی چقسم رامم کنی،
برو ولی زود برگردین،
یک لحظه ام طاقت دوری ات را ندارم حتی یک ثانیه
_چشم مرد من
زید بکسکش را میکشد و سمت من میگردش
_بگیر هر چیز را دوست داری بخرش و ها هر وقت که امدی باز دانه دانه خرید هایت را نشانم بدی!
بیبینم دلبرم چی ها را میخرد
بکسکش را میگیرم و بازش میکنم ،
اوهی چقدرم پول داشت ای لنگدراز از میان پول هایش سه هزار افغانی را محض احتیاط بر میدارم و بکسکش را سمتش میگیرم
_فقط همین؟
بکسک را با خود ببر بیازو امروز تمام روز در خانه هستم!
_بلی همینقدر ، نخیر ضرور نیست ای را هم محض احتیاط برداشتم
زید میخنده و شیطانی میگه
_عجب خانم دیوانه ای دارم ،
خوش به حال من!!.......
****

ادامه و قسمت بعدی یک ساعت بعد…..

26/03/2023

شبیه قطره بارانی ، که آهن را نمی فهمد ...
دلم فرقِ رفیق و فرقِ دشمن را نمی فهمد

نگاهی شیشه ای دارم ، به سنگِ مردمک هایت
الفبای دلت ، معنای " نشکن " را نمی فهمد !...

هزاران بارِ دیگر هم بگویی : " دوستت دارم "،،
کسی معنای این حرفِ مُبرهن را نمی فهمد ...

من " ابراهیمِ عشقم "، مردم ، " اسماعیلِ دلهاشان " !
محبت مانده شمشیری ، که گردن را نمی فهمد !...

چراغِ چشمهایت را، برایم پست کن دیگر ...
نگاهم ، فرقِ شب ، با روزِ روشن را ، نمی فهمد

دلم خون است ! تا حدی که وقتی از تو می گویم ،
فقط یک روحِ سرشارم ! که این تن را نمی فهمد !...

03/10/2022
26/08/2022

اگر می‌خواهید همیشه پیروز باشید
از اول درست قدم بمانید تا در زندگی تان تغییری نباشد

26/08/2022

سلام و علیک دوستان عزیزم امید که جور و تیار باشید و روز جمعه تان را به خوشی آغاز کرده باشید

19/08/2022

هبت‌الله آخوندزاده، رهبر طالبان در نشست رهبران طالبان و متنفذان قومی که روز پنج شنبه در قندهار برگزار شد، سخنرانی کرد که خبرگزاری دولتی باختر امروز بخش‌هایی از آن را منتشر کرده است.

انتظار می‌رفت که در نشست قندهار، رهبران طالبان در مورد بازگشایی مدارس متوسطه دخترانه تجدیدنظر کنند، اما رهبر طالبان بدون اشاره به آن به طورکلی به اهمیت آموزش کودکان تاکید کرده و گفته است که «اگر یک کودک این کشور بدون تعلیم بماند مسئولیت خود می‌دانم.»

طالبان از زمان به قدرت رسیدن‌شان، به دختران اجازه ندادند به دبیرستان بروند.

11/07/2022

عید بر همگی مبارک

18/04/2022

روزی وطنم دوباره پرچم سه رنگش را بدست خواهد اورد.
افغانستان برای من با این پرچم مادر است...

08/03/2022

در جامعه که همدیگر پذیری نباشد
آن جامعه رو به نابودی است ...
۱۴۰۰/۱۲/۱۶

12/10/2021

خدا یا خودت رحم کن
این پسر بچه چه گناهی داشت که به شهادت رساندن ..

Photos from ‎پیام دوست‎'s post 17/12/2020

جان آقا محصل ارمغان آورنده صلح ، صمیمیت ، برادری ، عزت ، انکشاف ، ترقی وبازسازی در ولسوالی مرکز بهسود.

25/09/2020

هزاره یعنی افتخار آور این وطن که نام بد و پرچم بد دارد یعنی این افغانستان
اگر این پرچم و این نام بد از این وطن سر نگون شود کشور هزاره ها وطن را وطن میسازد

Photos from ‎پیام دوست‎'s post 23/08/2020

علی ظفر حسینی
دیروز در انتحاری حسینی شد
روحش شاد یادش گرامی باد
با عرض تسلیت به مناسبت شهید علی ظفر حسینی.

09/07/2020

مرکز بهسود یکی از ولسوالی‌های ولایت میدان وردک در خاور افغانستان است. جمعیت آن در سال ۲۰۰۶ میلادی، ۴۳۲،۸۰۰ نفر اعلام شده‌است. در اصل مردم بهسود ساکنان اصلی ولایات جنوب شرقی افغانستان هستند در ایام قدیم در ولایت ننگرهار می‌زیسته‌اند که اکنون هم یادگاران بیشماری در این ولایت به جاگذاشته اند که بزرگترین ان پل بزرگ و تاریخی بهسود که در این ولایت هست می‌توان نام برد. در زمان حکومت عبدالرحمن سیاست قومی و قبیله‌ای رواج شدیدتری پیدا کرد و عبدالرحمان با کمک نزدیکان و متحدینش سعی در کنترل قدرت نمود تا جایی که دیگر اقوام ساکن در افغانستان را به شدت تمام سرکوب و از سرزمین‌شان متواری کرد تا قدرتشان را در کنترل داشته‌باشد بنابر همین سیاست مردم زراعت پیشه بهسود که در زمین‌های حاصل‌خیز جلال‌آباد می‌زیستند را مجبور به کوچ اجباری و آنان را از زمین‌هایشان بیرون کردند. مردم کنونی دو ولسوالی بهسود از نوادگان بابه بهسود هستند که نام او بر پل تاریخی جلال‌آباد نیز گذاشته شده‌است. بابه بهسود که اکثریت منابع تاریخی مردم هزارستان را نوادگان او می‌دانند مردی فهیم و بادرایت بود مردمش را به سوی کابل راهنمایی کرده و در آنجا ساکن می‌کند؛ که هم‌اکنون در غرب کابل پلی به نام او یاد می‌شود آن‌ها تا اواخر حکومت عبدالرحمن در غرب کابل سکونت داشتند. سیاست حکومت او در قبال اقوام دیگر بسیار ظالمانه بود او نتوانست اقلیت مردم هزاره را در پایتخت تحمل کند و آن‌ها را مجبور به ترک آنجا کرد مردم هزاره مجبور به ترک خانهایشان شدند و به ولایات دیگر پخش شدن و جمعیت عمده آن‌ها به کوهدامن‌های هیمالیا که معروفترین ان کوه بابا هستند کوچ کردند. از سال‌های قدیم مردم بهسود به کشاورزی آهنگری و نساجی مشغول بودند. آن‌ها به شدت مردمانی آزادیخواه بودند به‌طوری‌که جرقه جنگ‌های زیادی علیه حکومت‌های ظالم مرکزی را شروع و به اقساط نقاط مرکزی افغانستان کشاند و با روشن‌سازی دیگر اقوام ظلم و دیکتاتوری حکومت‌ها را افشا ساختند. ۶۵٪ از مردم این ولسوالی باسواد هستند به‌طوری‌که در سال‌های پسا طالبان یکی از پیشروترین جمعیت باسواد را درخود جاه داده هست. ۱۵٪ از راه یافتگان به کنکور سراسری از این دو ولسوالی بهسود بودند؛ که با تقدیر وزارت فرهنگ، رئیس‌جمهور حامد کرزی، کریم خلیلی و محمد محقق روبرو شدند. مردم قهرمان پرور بهسود از دیر باز در مسائل سی

29/06/2020

فرهنگ بایسکیل سواری در افغانستان
خواهر من چرا اینگونه فرهنگ هزاره را به دنیا نشان می‌ دهید درست است بایسکیل موتر موترسایکیل و... را انجام بدهید ولی با حفظ حجاب اسلامی من مخالف این نیستم اما نباید هزاره را بی غیرت و بی دین به مردم افغانستان و جهان نشان بدهیم خواهش میکنم خواهر من این گونه بایسکیل سواری را رواج نکن.
تشکر شیر کنید تا خواهر های ما بفهمند..

24/06/2020

ضرر ترویج، اشاعه فحشا و فساد بالاتر از ضرر انتحاری است
چون رسم و رواج ساختن فحشا همه یک جامعه و حتی یک کشور را به سوی تباهی می کشاند
و انتحاری مردمی یک مکان را نابود می سازد.

از گفته های استاد سیاف

24/06/2020

فرمانده علی پور خود در دفتر شرکت سرک سازی VICC رفته با مسئولین و کارگران شرکت دیدار کردن وعده سپردن و اطمینان دادن که هیچ کسی حق آزار و اذیت کسی را ندارند جنجال پیش آمده را پیگیری و عاملین اصلی آنرا شناسایی کرده و جلوی شانرا خواهند گرفت. مسئولین شرکت ضمن تشکری از احساس مسئولیت فرمانده علی پور وعده سپردن که کارهای عملی سرک را طی یکی دو روز آینده شروع خواهیم نمود.

18/06/2020

قضاوت به دست شما
حقیقت دارد؟

17/06/2020

شهادت رئیس مذهب را به تمام مسلمین جهان و به خصوص به محضر امام زمان عج تسلیت گفته و از خداوند متعال برای همه صبر جمیل خواهانم

Photos from ‎پیام دوست‎'s post 16/06/2020

#خبرخوش
پژوهشگران بریتانیایی می‌گویند مصرف مقدار کمی از یک داروی ارزان و در دسترس به نام دگزامتازون، می‌تواند جان بیماران مبتلا به کرونا را نجات دهد

این کارشناسان می‌گویند مصرف دگزامتازون، در میان بیماران مبتلا به کرونا که با کمک دستگاه تنفس می‌کردند، تا یک سوم (از هر سه نفر، یک نفر) از مرگ جلوگیری کرده است.

(لطفاً سرخود و بدون توصیه پزشک مصرف نکنید)

در این مورد بیشتر بخوانید: https://www.bbc.com/persian/science-53061942

14/06/2020

جمع آوری افراد ولگرد ، کوچه گشت و مردم آزار از نقاط مختلف حوزه سیزدهم همه روزه توسط پولیس حوزه ۱۳ و اجراآت لازم در قبال آنها :

نقش والدین گرامی در مراقبت و کنترول از فرزندان به مراتب بهترتر از چنین اقدامات پولیس است ، والدین خوب الگوهای مثبت و سازنده ای در زندگی فرزندان شان هستند و بخش بزرگ از زندگی فرزندان را تشکیل می‌دهند ، پس لطفأ بخاطر آرامش مردم مراقب باشید .

12/06/2020

خدا تو بخشاینده ای
خدایا تو مهربانی
پس ما را از این مشکلات و این مریضی بی علاج و واگیر در پناهی امام زمان عج نگه بدار
برای دفع تمام بدی ها بر محمد و آل محمد صلوات
محمد حسین محمدحسين توانا

10/06/2020

با عرض تسلیت به مناسبت وفات آقای خدا بخش محسنی ره

10/06/2020

آقا جان مهدی فاطمه(س) بیا که همه درمانده ایم

23/05/2020

خبر فوری عید سعید فطر را دفتر حضرت آیت الله فاضل بهسودی فردا۱ شنبه اعلان کرد

23/05/2020

#تــازه!
براساس اعلام دفتر نجف حضرت آیت الله العظمی سیستانی(دامت برکاته)، به خاطر این‌که در نجف رٶیت هلال ثابت نشده، فردا(یک‌شنبه) آخر رمضان و روز دو شنبه عید می‌باشد!

#تذکر: اگر در کشوری که هستید، هلال به یکی از طرق مذکور در رساله‌های عملیه ثابت شده و اطمینان پیدا کرده‌اید، می‌توانید عید کنید

18/05/2020

به آتش کشیدن مردم مظلوم هزاره!
تا به کی این بی عدالتی را ببینم و سکوت کنیم.

الحق که امروز باید بر خود نفرین کرد چون دم از شیعه ای علی بودن میزنیم اما یزیدی زندگی می کنیم.

11/05/2020

به نظر می رسد که این دو تا باهم ۵۰=۵۰ چوکی را تقسیم میکنه
ولی عبدالله عبدالله به نظر من بدرد رئیس جمهوری نمی خورد ولی بدرد بچه فلیم بازی خوب میخوره

Want your public figure to be the top-listed Public Figure in Kabul?
Click here to claim your Sponsored Listing.

Category

Telephone

Website

Address

13
Kabul
Other Public Figures in Kabul (show all)
استاد محمد آصف صميم استاد محمد آصف صميم
Kabul

افغان لیکوال، ویناوال، شاعر، ژباړن، څېړونکی، کره کتونکی

jon si jaket kulit dan kaca mata hitam serta motor mega pro jon si jaket kulit dan kaca mata hitam serta motor mega pro
Route 66
Kabul

Rider And Adventurer and a Marlboro man (Courier). Role Model. ''Populer". Stylish. W**d smoker. Tra

Danish Fahim دانش فهیم Danish Fahim دانش فهیم
Kabul

نویسنده، دانش‌آموخته‌ی دین و سیاست

Jadid ul tasis high school Jadid ul tasis high school
Wazir Abad , District
Kabul, 10

لیسه جدید التأسیس وزیر اباد

Sanaullah Khan free educated with pictures Sanaullah Khan free educated with pictures
Dowazdaimam
Kabul, NOPOSTCODE

Perfect reading and writing every one please important thing is understanding

ObaidurRahman - عابد ObaidurRahman - عابد
Kabul

اســلامـــــي دعوتګــــــر �

Ab Sami Alimi Ab Sami Alimi
Kabul

�� LONG LIFE AFGHANISTAN ��

Wali Wali
شهر نو مقابل کابل کروکی
Kabul, ۳۰۳۰۱۸۹

لوی بازی آنلاین

Zohoorullah Noory Zohoorullah Noory
KaRoute Naw
Kabul

The World Has No Faith....