meisamseraj
Contact information, map and directions, contact form, opening hours, services, ratings, photos, videos and announcements from meisamseraj, Writer, .
باید تو فیلم بازی می کردم ، مجبورم کردن رنگ های متفاوت مو رو :) کلی برام نقد فرستادن این خوبه اون خوب نیست و الی آخر ! چی میکشن زن های بیچاره سرزمین من !
Non si può entrare con il cane in cortile di brera ! Non si può entrare con sigaretta spenta in mano in cortile di brera ! (Pensavo che solamente non si potesse entrare in brera con il cervello !!! (Mentre insegno li )
چقدر دلم می خواهد فردا که بلند میشوم از خواب، هوا تاریک باشد !quanto mi va svegliarmi domani mentre fa buio il cielo !
کلمه مرز فقط جنایت و درد میسازد؛ مرز بین نبوغ و دیوانگی، مرز بین وقار و عدم خویشتن نگه داری confine solamente crea I danni ! Confine tra genino e matto,confine tra la dignità e l perdita di se! Il confine….
یه دانشجو اومده سر کلاس اونم کادو آورده :)))) نمره میخواد عشقم :)))
برای مهتا دایی :)
که من ستاره ی افتاده در شب تو ام
تو بزن
که من قسم خوردم ام نزنم
تو بزن
زیر آواز با آهنگی محزون
زیر باران
قدم با چراغ های روشن وخاموش
زیر گریه
تو بزن
من قسم خورده ام نزنم
تو بزن
ضربه ی شصت و سوم شلاغ را
بزن
زر بزن
که من به اندازه ی تو الاغ نمی فهمم
که با قاف نوشته میشود !
آن شلاق زبر
اما…
تو نزن
فریاد را
بگذار
من بزنم
دلم برای تاریخ بسته ی این خاک می سوزد
تفنگ که در دستت
همان کامنت
گلوله هم همان قلب یا لایک
پای این شعر
بزن
که این گور دست جمعی منور
به نام گوشی موبایل
در دست هیچ کدام مان نمی پاید
مثل تاج بر سر شاه
و عمامه بر سر ملا
تو بزن
هر چه دلت می خواهد بزن
چقدر
دلم می خواهر
ریه هام پر شوند از رنگ !
خاک باشم
که رویش راه می روی
و تو را
لابلای برگ های پاییز زده
نفس بکشم
دلم می خواهد
رییس سازمان ملل بشوم
و متوقف کنم
انگشت هایی را
که زوم کرده اند
لنز لوله های ضدهوایی ها را
روی پهباد ها
اصلا پهباد ها را مرغ دریایی کنم
که بر میگردند به آشیانه
در کرانهی باختری
و آن باریک انگشتان را
به دویدن روی نت های پیانو
مجبور کنم
مثل برهنه های کوره آدم سوزی
روی زغال استخوان خانواده شان …
و من دلم می خواهد
نسیم بشوم
لابلای موهایت
دلم میخواهد
دلم…
می خواند
ترانهای باستانی را
در کنار شعله ی آتش
روی گونه ی دختری
سرخپوست
که سینههایش
اساطیر و خدایان را
میان برگه های کتاب
در کتابخانهای قدیمی
در لندن
خشک کردهاند
دلم می خوابد !
لب های تو را
که از جنگ برگشته ای
برای اینکه منی
را که در جنگ نبوده،
اما زیر آوار بمب کشته شده ام ؛
ببینی .
و با هم
از پشت پرده این شعر
برخیزیم
که انقلابی دوباره در راه است !
دلم می خامد
تسلیم بشوم
و آن شعر آخر ننوشته
بر برگه ی سفید
پرچم صلح
کنار تو، همیشه و همیشه رو به جلو! بی آنکه به هم، برسیم تا ابد، چرخ می خوریم و تاب، چرخ های دوچرخه وار! زیر پاهای کسی، که در هیچ عکسی پیدا نیست . Insieme a te, sempre e sempre andando avanti ! Ma senza arrivarci . Girando come le ruote da bici, sotto piedi di uno; che non si vede mai nelle foto !
سال کاری جدید و پایان تعطیلی بیست روزه و یک دوچرخه آلمانی سه هزار و چهارصد یورویی هدیه جهان به من برای تمام سختی این مدت در تنهایی
Mia Milano : میلان من
پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند
Io e mio zaino con la mia bici :) من و کوله و دوچرخه ام
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
L’anno 2022 alle 22:07 durante la serata di poesie a casa mia e a destra l’anno 2023 alle 01:00 la serata delle deroghe a casa di fronte ! Il risultato : i figli di Signor Mussolini hanno chiamato la polizia la stessa notte, hanno urlato dalla finestra , giorno dopo un vecchio cane per strada mi stava per mordere perché diceva era tardi ma quel cane che sua moglie, sua figlia, sua sorella, sua madre fanno business : stanotte o è morto o sue vecchie orecchie non sentono ! Non vergognate di avere questa nazionalità di m***a ? Non vi fa schifo ? Io sto qui per incularvi, ma voi solo potete fare rumore così come vecchi cani :)
721 giorni sono,se mi ricordo bene! che mia mamma, sta nel cielo giocando con le nuvole. Ed io sono cresciuto finché ho pure imparato la lingua dei passerotti .
۷۲۱
روز است، اگر خوب خاطرم باشد! مادرم رفته آسمان؛ ابر بازی میکند، و من بزرگ شدهام؛ آنقدر که زبان گنجشک ها را یاد گرفتهام.
Una sera da cani/شب سگی
New year/سال نو
…
Fino alla fine che c’è un mercato
Mi ricordo di te
Finché pesci sono surgelati nelle scatole!
Mi vieni nella mente
Ci penso a te
E la pioggia cade sull’ombrello
Invece di scivolare!
Nessuno ha visto la forma delle gocce della pioggia
Quando escono dalle nuvole!
Perché noi le immaginiamo non rotonda ?
Nessuno ha visto: la mente, i ricordi, ed i pensieri di chi si sale sulla barca capovolta
Per arrivare alla spiaggia
Di dove non c’è la mamma!
Mi ricordo di te;
Ed i ricordi …
Accendono ed spengono le luci dietro le finestre
In strada
Uno dorme
Ed uno finge di essere sveglio.
E questa pioggia
Non ama ombrello
E vuole vedere il mondo:
Dal dietro del vetro dei miei occhiali’’’
…تا وقتی که بازارچه ای باشد
به یاد تو میافتم
تا وقتی که ماهیها یخ زده باشند در جعبه؛
میایی در ذهنم
به تو فکر میکنم
و باران میافتد بر چترم
جای آنکه ببارد و بلغزد بر آن…
هیچکس شکل قطرهها را هنگامی که بیرون میزنند از شکم ابر را
ندیده است
چرا ما
آنها را دایره تجسم نمی کنیم؟
هیچکس ندیده:
ذهن، خاطره، و فکر واژگون آن کسی را؛
که مینشیند بر قایق
تا برسد به ساحلی که در آن مادر نیست!
به خاطر میاورمت؛
و خاطرهها…
چراغهای پشت پنجره در خیابان را
خاموش و روشن میکنند
یکی میخوابد و دیگری خودش را به بیداری میزند!
و این باران که عاشق چتر نیست
مینشیند به تماشای جهان
از پشت شیشههای عینک من”””
Da oggi non mi importa ne politica del mio paese ne altri paesi, il mio cervello è più importante! من دیگه هیچ حرفی نه از سیاست کشور خودم و نه هیچ جا حرفی نمیزنم حتی یک نظر انتروپلوژیکی ! مغز پوک خودم مهم تر هست.
Un giorno vicino,
tra queste strade che sembrano così uguali
mi perderò.
E all’improvviso appaio nello specchio della tua camera.
Ti guardo come per tutti gli anni in cui non ci sei stata,
me ne vado via
e questa volta
per la mia distrazione,
mi ritrovo in un vicolo vecchio
vicino ad un albero
di melograno.
همین روز هاست
در میان این خیابان ها
که بیش از اندازه
شبیه هم اند
گم شوم
و یکباره
سر از آینه ی اتاق ات
در آورم !
تو را به اندازه ی سالهای نبودن ات
نگاه کنم
بروم
و از سر به هوایی ام
شاید
پیدا شوم
در کوچه ای کاهگلی
کنارِ یک
درخت انار...
نمی شود که اهل جایی نبود
"درخت" با ریشه های در هوا
معنا نمی دهد
تو با من بودی
وقتی پاریس با دسته ی طلایی موهایش
روی دست هایم
از حال رفته بود
وقتی که استانبول
مست کرده بود و در من
تلو تلو می خورد
وقتی میلان
سرش را روی شانه ام گذاشته بود و در کوچه ای خلوت
اشک می ریخت
تو با من بودی و
من با خودم
جای دیگری قرار داشتم
جایی پشت درخت اقاقیا
جایی که از من نگاهی جا مانده است و
سال ها می شود
از لابلای شاخ و برگ
نمی تواند رد شود
برسد به لبهای کم رنگ کودکی ات ...
هیچ رد پایی در باران نمی ماند
و این حقیقت
به تلخی آن لحظه یست
که من با صدای بلند خندیدم و تو
در تاریکی اتاق
سکوت شنیدی.
برگرد
یک سال به عقب
با نیستم مینا!
با تو قهرم تا به ابد!
قول می دهم
مهسا و چهارصد تن را از خاک بکشم بیرون
که بیایند و روسری به سر بکنند
حتی مردهاشان
مرد با روسری
بهتر از مرد مرده و گرسنه است!
سر سفره عید تان آجر بچینند
برگرد مینا
با تو نیستم
با تقویمم
با ساعت
همین که برایت خریدم و شیشه اش را شکستی
که بشکند دلم
دلبر ناب دلم
با چشای خوشگل مشکیت …
گیرم من بگم اشتباه کردم
این دیکتاتورها که نمی گوید
اینها
از جنازه هایمان هم کار می کشند !
برنگرد
بگذار زمان بگذرد
یاد هم که باد…
Mia installazione ( le mie poesie visive sulla cara armata in Siria ) نصب شعرم بر روی تانک در سوریه.
باطل کنید این شماره رنگین را
از شناسنامه من
که در شب تولدم
بوی استخوان می دهم
بوی استخوان
زنی که چند هفته ای میشود
دارد از زندگیاش
زیر خاک میگذرد
از زندگیاش در خیابان ها
از بلوچستان گرفته تا
رشت
از تهران گرفته تا خراسان
تنم درد می کند
چرا پس جواب نمی دهد این فایزر ؟
این کوید؟
این همه بمب اتم ؟
خاک بر سرتان که اندازه ویروس کوچک شده اید
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ
مَلِکِ النَّاس ِ
إلَهِ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ
که از ماست که بر ماست
و من نه ماهه
آبستنم!
و شکم وامانده ورم نمی کند
چون مرد هستم
و یا جیب مان
خالی است
که دعوت نامه بفرستیم
همه خانواده
فرار کنند
از جهنم
آتش به اختیارتان
که مبارک باشد
تولد من
میثم سراج
۲۵۸۲
شماره شناسنامه
La mia collezione dei profumi, Natale è il mio compleanno, e ho regalato a me stesso un altro profumo di Chanel ! شب کریسمس تولد من است و تمام زندگی ام عطر است و اینبار هم خودم به خودم هدیه تولد دادم یک عطر شنل
Un’altra volta Natale sul naviglio grande, ormai non ricordo più quanti anni mi sono fermato in questo posto in questi giorni di dicembre , ma ricordo tutti sorrisi e le lacrime… سالهای زیادی گذشت که روزهای قبل عید در این نقطه ایستادم ، زمان از یادم رفته، اما اشک ها و لبخند ها را خوب بخاطر دارم. سلام سال جدید
امیدوار زندگی خوش برای این دوست های برزیلی ام دارم ، چرا که یکسال خوش بودن در کنار هم ساده ترین کار است ! ، spero di poter avere o poter creare la felicità in tutta la vita , essere felici in un anno è semplicissimo!
همین طور که به سمت جنوب اروپا می روی، دریا بوی نژادها را یکسان می کند… andando verso sud dell’Europa dal nord, il mare mischia l’odore delle diverse razze…
از زندان باستیل تا قلعه های طلا کاری شده، فقط استعمار و استعمار و خون می بینم!
حداقل دویست کتاب در مورد فرانسه خوانده ام از رمان مارسل پروست تا فلسفه کلاسیک و مدرن اینجا، دلیل عکس گرفتن زیادم از پاریس این است، که من پر هستم از پاریس و پاریس پر هست از من…
سفر خوبه وقتی سر بار دیگران نباشی ، یا دنبال خونه مفت نباشی به واسطه رفاقت، سفر یعنی خطر ! ریسک ولی مثل مرد و یا زن ! سفر یعنی جایی بری که بیست تا کتاب لااقل در مورد فرهنگ جایی که توش میری خونده باشی، یعنی دهن باز کردی مردم بگن ما این اطلاعات تو رو در مورد کشورمون نداشتیم ، وگرنه سلفی و چهار تا عکس به هیچ کسی حرمت نمی ده.
همون شانزه لیزه خودمون