Layeq Nabizadah
Learn English 📚
ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ:
ﺍﮔﺮ ﺯﻧﯽ ﺑﺎ ﮐﻔﺶ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﺎ ﻃﺮﺣﯽ ﺧﺎﺹ ﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻣﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺪﻝ ﺧﺎﺻﯽ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﻭﯼ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺧﺎﻟﮑﻮﺑﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﯾﺶ ﯾﺎ ﺳﺒﯿﻞ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻭﺯﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﯾﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﻻﻏﺮ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﯾﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﯾﺎ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺩ!
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺻﺪﻣﻪ ﻧﻤﯿﺰﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
اگر هر کسی هر کاری میکند که حقوق دیگران را ضایع نمیکند به ما ربطی ندارد!
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ..
تمام چیز های که در روی دنیا میبینیم اثر خانم هاست!
😭😭😭
شخصی خانم خود را زد و خانم در حالیکه گریه می کرد برایش گفت: من میروم و از تو شکایت میکنم...!
شوهر به خانمش گفت:
من به تو اجازه نمیدهم که از خانه خارج شوی...!؟
خانم گفت:
فکر میکنی با بسته کردن دروازه و کلکین مانع شکایت من میشوی؟
شوهر با تعجب و تمسخر گفت:
پس تو چی خواهد کردی؟
خانم گفت: تماس خواهم گرفت.
شوهر گفت:
تلیفون هایت همراه من است حالا هرچی میخواهی انجام بده...!
بعدا خانم به تشناب داخل شد و دروازهی تشناب را بسته کرد...!
شوهرش فکر کرد که خانمش از کلکین تشناب خودش را می اندازد و فرار میکند از خانه خارج شده مقابل کلکین تشناب در حال انتظار ایستاده شد بعد از انتظار زیاد هیچ نوع تحرک خروج و فرار را از خانم ندید پس دوباره داخل خانه شده عقب دروازهی تشناب ایستاد شد...!
خانم بعد از وضوء نمودن در حالیکه دست و سر و رویش تر بود از تشناب خارج شد و با تبسم گفت:
حالا از تو صرف به نزد کسی شکایت میکنم که به نامش سوگند یاد کردم که نه دروازه ها، کلکینها، تو و یا هم تلیفون هایم مانع من شده میتواند؛ او حتما به من جواب میدهد و شکایت مرا می شنود و تو هرگز دروازه های او را بسته کرده نمی توانی...!
خانم این سخنان را گفت و از نزد شوهرش رفت و شوهر بالای تخت خود خاموش نشست و با خود فکر می کرد.
اما خانم جای نماز را هموار کرده شروع به نماز خواندن نمود و سجده ای خود را بسیار طولانی و دراز ساخت و شوهر او را نظارت میکرد و خانم زمانیکه نماز را تمام نمود دست های خود را به طرف آسمان بلند کرد و میخواست دعا کند ولی شوهرش آمد و دست های او را گرفته برایش گفت:
کافی نیست که در سجده دور و درازت به ضد من دعا کنی؟
خانم به طرف شوهرش نظر انداخته گفت:
آیا فکر می کنی بعد از اینکه در حق من کاری که کردی من از دعا کردن منصرف می شوم؟
شوهر گفت به خدا قسم در وقت قهر و غضب بودم و من ترا قصدا نزدم...!
خانم گفت:
به همین اساس از دعای خیر نمودن برایت اکتفا نکردم بلکه به ضد شیطان دعا کردم که میان زن و شوهر اختلاف می اندازد زیرا من احمق نیستم که در حق شوهرم، عزیزم و نور چشمم دعای بد کنم...!
شوهر از شنیدن سخنان خانمش اشک هایش ریخت و دست های خانم اش را بوسیده گفت به تو وعده می دهم و تعهد می کنم که بعد از این از طرف من هیچ بدی و ضرر به تو نخواهد رسید...!
آرامش نه عاشق بودن است،
نه گرفتن دست کسی که محرمت نیست!
نه حرفهای عاشقانه وقربان صدقه رفتن های چند ثانیه ای!
آرامش حضور خداست...
وقتی در اوج نبودنها نابودت نمی کند،
وقتی ناگفته هایت را بی آنکه بگویی می فهمد،
وقتی نیازی نیست برای بودنش التماس کنی!
غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری؛
وقتی مطمئن باشی با او،هرگز تنها نخواهی بود؛
آرامش یعنی همین،
تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داری ...
هر سطر پُر از ناله و هر بند پُر از درد
ما تلخترین صفحهای تاریخ جهانیم 🖤🥹
همدردی با کاج!
✍🏻دست نوشته لایق نبی زاده برای شهدای دانای!
دقیقأ در یکی از کتابها خوانده بودم که محمد ص ایمان را به درخت تشبیه کرده است که دارای شاخه های متعدد است، و اکنون من نسل هزاره ها را نیز به درختان تشبیه میکنم که دارای میوه های مختلف است، دهاقین همه ساله شاخه های درخت را قطع میکند تا بهترین و باکیفیت ترین میوه هارا در فصل بعدی بیگیرد، دقیقا هزاره ها به مانند این درختان میماند که همه ساله با شرایط های نا انجار و انتحاری های رو به رو میگردد که دانای و علم را از هزاره ها میگرد، گروه جهل و ضد آموزش همیشه به خاطر داشته باشید که این پایان کار هزاره ها نیست بلکه با انگیزه عالی، با یک تلاش متفاوت آموزش شان دو باره شروع خواهد کردند و به مسیر شان به صورت مستقیم ادامه خواهد داد من به استعداد و تلاش تمام هزاره ها یقین دارم که یک روز پیروزی و دانای از آن شما خواهد شد!
ممکن اول نمره کانکور امسال از این آموزشگاه میشد، اما امروز تمام آرزو ها، تلاش ها، بیخوابی های که در طی یک سال انجام داده بود به خاک یکسان شد!
خداوند روح تمام شهدای علم و دانش را شاد و خرم بگرداند،
از الله متعال دار السلام را به تمام شما میخواهم!
شما هزاره ها شهید علم شدید ولی یقین داشته باشید که این پایان کار ما نیست؛ یک روزی علم بالای جهل پیروز خواهد شد!خداوند مغفرت تان کند!
#منافقت
جوانی از رفیقش پرسید: کجا کار میکنی ؟
گفت: پیش فلانی، پرسید ماهانه چند میگیری ؟
گفت 5000 افغانی، باز پرسید همه اش همین 5000 ؟ چطور زنده ای تو ؟ صاحب کار قدر تو را نمی داند
این حقوق تو خیلی کم است !!!
آن مرد با شنیدن سخنان دوستش آهسته آهسته از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد، صاحب
کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد قبلا وظیفه داشت، اما حالا بیکار است
_زنی کودکی را به دنیا آورد ، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد کودک تان، شوهرت برایت چی خرید ؟ گفت هیچ چیز !
گفت: مگر می شود ؟! یعنی تو برایش هیچ ارزشی نداری ؟!
بمب را انداخت و رفت ، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و …. کار به دعوا کشید و تمام.
پدری در نهایت خوشبختی است ، یکی میرسد و میگوید : پسرت چرا برایت سر نمیزند ؟ یعنی آن قدر مشغول است که وقت نمیکند ؟! و با این حرف ، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند
این است، سخن گفتن به زبان شیطان.
در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم :
چرا نخریدی ؟
چرا نداری ؟
چطور این زندگی را تحمل میکنی ؟
یا چطور فلانی را تحمل میکنی؟
چطور اجازه می دهی ؟
چی وقت عروسی میکنی؟
چرا عروسی نکردی؟
معاش ماه وار چند داری؟
کلان شدی هنوز زندگی نساختی؟
خارج نرفتی؟
ممکن است هدف مان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و ….
اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !
کور، وارد خانه ی مردم شویم
و کـَر از آنجا بیرون بیاییم.
مُفسد نباشیم
لطفاً شَر نندازید به زندگی مردم.
واقعا خیلی چیزها به ما ربطی ندارد پس فضولی نکنیم.
بیائید در زندگی مردم کاری نداشته باشیم چون شاید یک حرف مان منجر به جدایی و بدبختی دیگران شود. ❤️🙂
این داستان به حکومت پیشین افغانستان صدق میکند،
روزی پادشاه در قصر نشسته بود که از بیرون قصر صدای سیب فروش را شنید که فریاد میزد:
“سیب بخرید! سیب !!!”
پادشاه بیرون را نگاه کرد و دید که مرد دهاتی، حاصلات باغش را بار الاغی نموده و روانهای بازار است.
دل پادشاه به سیب رفت و به وزیر دربارش گفت:
- ۵ سکه طلا از خزانه بردار و برایم سیب بیار!
- وزیر ۵ سکه را از خزانه برداشت و به دستیارش گفت:
-این ۴ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
دستیار وزیر فرمانده قصر صدا زد و گفت:
-این ۳ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
فرمانده قصر افسر دروازه قصر را صدا زد و گفت:
-این ۲ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
افسر عسکر پیره دار را صدا کرد و گفت:
این ۱ سکه طلا را بگیر و سیب بیار!
عسکر دنبال مرد دست فروش رفته و از یخنش گرفته گفت:
های مرد دهاتی! چرا اینقدر سر صدا میکنی؟ خبر نداری که اینجا قصر پادشاه است و با صدای دلخراش ات خواب جناب عالی را اشفته کرده ای.اکنون به من دستور داه تا تو را زندانی کنم.
مردم باغدار به پاهای عسکر قصر افتاد و گفت:
اشتباه کردم قربان! این بار الاغ حاصل یک سال زحمت من است، این را بگیرید، ولی از خیر زندانی کردن من بگذرید!
عسکر نصف بار سیب را برای خودش گرفت
و نصف ديگر را برای افسر برده و گفت:
-این هم نیم بار سیب با ۱ سکه طلا.
افسر سیبها را به فرمانده قصر داده، گفت:
این هم ۲ سیر سیب به قیمت ۲ سکه طلا!
فرمانده سیبها را به دستیار وزیر داد و گفت:
-این هم یک سير سیب به قیمت ۳ سکه طلا!
دستیار وزیر، نزد وزیر رفته و گفت:
-این هم نیم سیر سیب به قیمت ۴ سکه طلا!
وزیر نزد پاد شاه رفت و گفت:
- این هم ۵ عداد سیب به ارزش ۵ سکه طلا!
پادشاه پیش خود فکر کرده و پنداشت که مردم واقعا در قلمرو تحت حاکمیت او پولدار و مرفعه هستند. که دهقان اش یک عدد سیب را به یک سکه طلا می فروشد و مردم هم یک عدد سیب را به سکه طلا میخرد! پس بهتر است ماليات را افزايش دهم و خزانه قصر پرتر بسازم. در نتيجه مردم فقیر تر شدند و شریکان حلقه فساد قصر سرمایه دار تر .
بعد از مرگ مهسا امینی میبینم صفحات اجتماعی را مهسا و چگونگی نظام آخوندی ایران ظلم و ستم آن در مقابل زنان و دختران ایران گرفته، متاسفانه دختران و زنان ستمدیده و محروم خود مانرا فراموش کردیم
در صورتیکه قابل یاد آوری است که افغانستان با ایران تنها یک وجه مشترک دارد آنهم «حجاب اجباری»
ما دیگر وجه مشترک با ایران نداریم ایران از لحاظ فرهنگی، تعلیم، ترقی، آبادانی و اینکه زنان و دختران ایران در تمام بدنه دولت و اجتماع جایگاه باالخصوص شانرا دارند و فعالیت میکنند.
پس لطفا در عوض بیایید به حال خودمان گریه کنیم، برای خودمان دادخواهی کنیم، برای کوچکترین چیز که همان حقوق اساسی و حقهی زنان است که امروز از آن محروم هستند که نباید محروم باشند صدا بلند کنیم.
منسجم، متحد و یکصدا باشیم دادخواهی ملت ایران باید نمونه به جامعه افغانستان باشد که چگونه برای حجاب اجباری همه اعم از مرد و زن خورد و کلان یکصدا و منسجم در مقابل نظام دیکتاتور آخوندی ایران ایستاد شدند در ظرف یک هفته جهان را تکان دادند و آگاه ساختند.
ولی در گوشه و کنار افغانستان روزانه مهسا ها قربانی میشوند مورد تجاوز جنسی قرار میگیرد، نکاح اجباری میشود، به زندان انداخته میشوند، شکنجه میشوند، از حقوق اولیه که همانا تعلیم، تحصیل، کار و آزادی و در کل از جامعه به حاشیه رانده شدند با این وضع بیشتر از یکسال است که زنان و دختران افغانستانی صدای عدالتخواهی شان بلند است ولی آب از آب تکان نمیخورد چرا و دلیل بر چیست؟
آیا خون دختر افغانستانی با ایرانی و با سایر کشور ها متفاوت است که قطعا اینگونه نیست چرا در چنین شرایط ما مردان را در کنار مان نداریم چرا از زنان دفاع نمیکنند در صورتیکه کارد به استخوان رسیده است کار وجود ندارد، فقر بیداد میکند، ظلم و ستم به اوج خود رسیده، بالای دختران تان تجاوز صورت میگیرد، بنام دین و اسلام هر روز سلاخی میشوید، بنام کارمند نظام پیشین یا طرفداران یک شبکه خاص ترور و به شهادت میرسید از این بیشتر چه شود؟
که از خواب عمیق و از بستر بلند شوید
پس لطفا کور خود و بینای دیگران نباشیم، درست است که تسلیت و غم شریکی با ملت ایران داشته باشیم ولی بیایید روی درد و زخم های خود مان تمرکز کنیم درد ما فراتر از معضل امروز ایران است.
مادر و مادر اندر
مادر یک کودک 8 ساله فوت کرد، بنابراین پدرش با زن دیگری ازدواج کرد و برای او نامادری آورد.
🙋♂️یک روز از پسرش پرسید: فرق مادر قدیمیت با مادر جدیدت چیست؟
🧒پسر: مادر واقعی من به من دروغ می گفت، اما مادر جدیدم صادق است!
🙋♂️پدر با تعجب به او نگاه کرد و از او پرسید: چطور است؟
🧒پسر: وقتی داشتم بازی میکردم و عصبانی میشدم، مادر سابقم به من میگفت: اگر نافرمانی و شوخی ات را تمام نکنی، به تو غذا نمیدهم! اما نمی ترسیدم چون می دانستم که ❤️ بعد از مدتی غذا در دستانش بیرون می آید تا به من غذا بدهد.
💔الان وقتی بازی می کنم، مادر جدیدم به من می گوید: اگر بازی را متوقف نکنی، به تو غذا نمی دهم! .. و من دو روزه گرسنه ام!
26- جملهی که #خوشبختی میآورد:
1- در مجلس کسی را نصیحت نکنیم.
2- به هرچیزی نخندیم. به هر قیمتی مجلس را نخندانیم!
3- بدون اجازه کسی از او فلم و عکس نگیریم.
4- میزان درآمد و معاش دیگران به ما ربطی ندارد.
5- کسی که در موبایل خود عکسی به ما نشان داد عکسهای قبلی و بعدیش را نبینیم.
6- تا در مجلسی نشستی، سریع 2 تا اصطلاحی که در یک کتاب خواندهای را به رخ دیگران نکشی.
7- خودت را صاحب نظر ندانی، تا رسیدی به کسی در مورد مدل مو و رنگ مو آرایشش و چاقی و لاغری او نظر دهی.
8- لهجه دیگران را مسخره نکنیم.
9- تا از خانه کسی بیرون آمدیم و دروازه را بستیم، شروع نکنیم به بدگویی و غیبت از میزبان.
10- آشغال را از موتر بیرون نریزیم.
11- از چت خصوصی اسکرین شات نگیریم.
12- به پشت چوکی پیشرو فشار نیاوریم.
13- رعایت نکردن قوانین رانندگی و ترافیکی نشانه چالاکی ما نیست.
14- از کسی ناراحت هستی خودت برو برایش بگو.
15- حرف ناحقی را که نمی پسندی تائید نکن.
16- هیچ وقت قسمی زندگی نکن که سعی کنی همه را از خودت راضی نگه داری.
17- سعی کن هر روز یاد بگیری.
18- هرگز در صحبت با دیگران راجع به خودت بد حرف نزن.
19- سعی کن راحت نه بگویی، از نه گفتن نترس.
20- از بله گفتن هم نترس.
21- اول با خودت مهربان باش به خودت برس هرکی هم هرچی گفت اعتنا نکن.
22- سعی کن ببخشی، اما فراموش نکن.
23- هرگز سطح خودت را به اندازه طرف مقابلت پایین نیار.
24- به کسانی لطف کن که ارزشش را داشته باشند، لطف تورا وظیفه ات ندانند.
25- با کسی که ازش خوشت نمیاید، همنشینی نکن. (دو رو نباش).
26- همیشه کوشش کنید انسان قدر شناس باشید، تشکری کردن بزرگی شخصیت خود شما را نشان میدهد.
مثلا وقتی یک متن را خواندی ازش استفاده کردی ، از نویسنده آن تشکری کنی ،
✅تشکر از اینکه صفحه ما را دنبال میکنید🙏
رونوشت
پادشاهی به وزیرش گفت: ۳ سوال میكنم فردا اگر جواب دادى وزیر هستى و اگر نه از مقامت عزل میشوى.
ـ سوال اول: خداوند چه میخورد؟
ـ سوال دوم: خداوند چه میپوشد؟
ـ سوال سوم: خداوند چه كار میكند؟
وزیر كه (به اساس سهمیۀ قومی و حزبی مقرر شده بود،) جواب سوالها را نمىدانست؛ ناراحت بود. غلامى فهمیده و بسیار زیرك (تحصیلکردۀ بیواسطه) داشت و به غلامش گفت: سلطان ۳ سوال كرده اگر جواب ندهم بركنار میشوم و هر سه سوال را به غلام حكایت كرد.
غلام گفت: جواب هر سه را میدانم؛ ولى حالا فقط دو جواب را میگویم، اینکه خداوند چه میخورد؟ غم بندههایش را مىخورد. اینكه خداوند چه مىپوشد؟ خداوند عیبهاى بندههایش را مىپوشد.
اما پاسخ سومی را اجازه دهید فردا بگویم.
فردا وزیر و غلام نزد پادشاه رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. سلطان گفت: درست است؛ ولى بگو جوابها را خودت پیدا كردى یا از كسى پرسیدى؟
وزیر گفت: این غلام من انسان فهمیدهیى است جوابها را او داد.
پادشاه گفت: پس لباس وزارت را بكش و به این غلام بده و غلام هم لباس نوكرىاش را كشید و به وزیر داد.
بعد وزیر به غلام گفت پس سوال سوم چى شد؟
غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدى! خداوند چه كار میكند؟ خدا در یك لحظه غلام را وزیر میكند و وزیر را غلام.
التماس دعا
شوخى داكتر با انجنير!😂😂😂
يك انجنیر که از بی کاری رنج می برد، یک کلینک اعمار كرد و تداوى مردم را آغاز كرد، در لوحه نوشت که:
علاج به 300افغانی اگر درمان نشديد 1000افغانی بازپس بگیرید...
یک داکتر فکر کرد که بسيار آسان است که پول دریافت کنم، رفت به کلینک، گفت هر چیز که بخورم به مزه آن نمى دانم.
انجنیر به نرس گفت: از الماری بیست و سوم؛ برایش سه قطره بدهيد، وقتی که برایش یک قطره می ريزد، مى گويد پطرول است.
انجنیر: خی مبارک باشد كه صحتمند شديد، چون مزه را احساس كرديد، ۳۰۰ افغانی بدهيد😃
داکتر که واسوخت شد، بار دوم مراجعه كرد تا انتقام بگیرد، گفت كه حافظه ام ضعیف شده، گپ از یادم میرود،
انجنیر گفت: او نرس!
از الماری ۲۳، برایش سه قطره بدهيد...
داکتر می گويد: او خو پطرول بود، بار اول، برايم داده بودید،
انجنیر گفت: خی مبارک باشد، حافظه تان هم بخیر جور شد، ۳۰۰ افغانی بدهيد...😃😀
داکتر که زياد تاوانی شد، خيلى به قهر بار سوم هم میاید تا انتقام خوده بگیرد...
داکتر گفت: چشم هایم ضعیف شده هیچ چیز را درست نمی بینم...
انجنیر گفت: دوا آن را نداریم، اينه بیگی ۱۰۰۰افغانی را...
داکتر میگويد: اين خو ۵۰۰افغانی است...
انجنیر گفت: خير مبارک باشد، چشم های شما صحتمند شد، پس پیسی مره بتی ۳۰۰ افغانی دیگر هم.
🥴😑😜
نوت؛ هدف از این پُست صرف تغیر حالت ذهنی موجود عزیزان و علاقهمندان صفحه است
یادت گرامی باد
پاک آمدی وپاک از دنیا رفتی
نه از ناموس کسی عکس گرفتی
نه عکس ناموسی کسی را پخش کردی
ما از توراضی هستیم
قبرت منور باشه
الله متعال رحمت کند مردی را که به همسرش میگوید: آزار میدهد منرا، هر آن چیزی که تو را میآزارد.
و این درس را از معلم و مربیاش رسول الله -صلیاللهعلیهوسلم- آموخته باشد که میفرماید:« من را در مورد عایشه (با ناراحت کردنش) آزار ندهید.»
۸ توصیهی پیرمرد ۱۰۰ ساله که تمام دنیا را گشت:
۱. هرچقدر کمتر حرف بزنی کلامت ارزش بیشتری پیدا می کند.
۲. اگر روی مشکلات تمرکز کنی مشکلات بیشتری نصیبت میشود، وقتی روی احتمالات تمرکز کنی موفقیتهای بیشتری نصیبت میشود.
۳. هرچه قدر سنات بالاتر میرود، به آدمهای کمتری اعتماد میکنی.
۴. مهم نیست که الان زندگی چقدر سخته، روزی به عقب نگاه می کنی و می فهمی که همهی تلاش هایی که کردی و سختی هایی که کشیدی باعث رشد تو و بهتر شدن زندگیت شدن.
۵. سعی نکن همه کارها را به تنهایی انجام بدی و خودت را خسته کنی، و در آخر بگویی تنهایی انجامش دادم. مهم انجام دادن کار است، چه تنهایی چه گروهی.
۶. بعضی از مسیرها رو باید تنها بری بدون دوست، بدون خانواده، بدون شریک. گاهی اوقات مجبوری، گاهی اوقات نیاز است.
۷. تا انرژی و انگیزه داری برای خودت وقت صرف کن، آموزش ببین، مهارت کسب کن. مادیات به سمت کسی میره که براش آماده شده باشد.
۸. به دنبال یک زندگی راحت نباش، بلکه به دنبال قدرتی باش که بتوانی از پس یک زندگی سخت برآیی.
💁♂️
روزی شخص نانوایی مردی با لباس کهنه و فقیرانه ای را دید که به طرف مغازش میآید..با خودش گفت حتما این فقیری است که می خواهد نانی را گدایی کند.وقتی آن مرد رسید گفت نان تمام شده،مرد از آنجا دور شد...
دوست نانوا که آن مرد را از سر کوچه دیده بود به نانوا رسید و گفت"او را شناختی.؟نانوا گفت نه..حتما فقیری بود که نان مجانی می خاست و من به او گفتم نان تمام شده..دوست نانوا گفت وای بر تو..آن مرد استاد و زاهد بزرگ شهر است...
نانوا تا فهمید به سمت زاهد دوید و گفت مرا ببخش که شما را نشناختم..و از زاهد خواهش کرد که او را به شاگردی قبول کند زاهد قبول نکرد ولی نانوا اصرار کرد که اگر مرا به شاگردی قبول کنی تمام شهر را نان مجانی دهم؛ زاهد به خاطر شرطش او را قبول کرد...
روزی در کلاس درس نانوا از زاهد پرسید که ای شیخ"جهنم کجاست؟
شیخ گفت جهنم جاییست که تکه نانی را برای رضای خدا ندهند و شهری را برای رضای بنده ای نان دهند...💁♂️
👌حکایت آشنا...❗
آن مرد از وجود مار درون غار بیخبر است. آن زن هم از وجود سنگ روی مرد بیخبر است.
زن با خودش فکر میکند که من در حال سقوط هستم، نمیتوانم بالا بروم چون مار دست مرا نیش زده. چرا مرد کمی بیشتر از قدرت خود استفاده نمیکند و مرا بالا نمیکشد؟! مرد با خود فکر میکند که من درد زیادی را تحمل میکنم با این وجود با تمام توان دست زن را گرفته ام، چرا زن کمی تلاش نمیکند و خود را بالا نمیکشد؟! حقیقت این است که شما فشاری که بر روی دیگران است را نمی بینید، دیگران هم فشاری که بر روی شما هست را نمی بینند. زندگی اینگونه است، سر کار، در خانواده، فامیل، دوستان و آشنایان. ما باید سعی کنیم یکدیگر را بفهمیم و درک متقابل از هم داشته باشیم.
یاد بگیریم متفاوت از قبل فکر کنیم، شاید کمی عمیق تر، واضح تر و در تعامل بیشتر با دیگران.
اندکی فکر کردن و صبور بودن نتایج بزرگی را در پی خواهد داشت.
با یکدیگر مهربان باشیم.
هر کسی را که در اطراف خود میبینید در حال جنگیدن در زمین جنگ زندگی خود است.
مردی با دختری زیبا ازدواج کرد.
او را خیلی دوست داشت.
روزی به بیماری پوستی مبتلا شد.
آرام آرام زیبایی خود را از دست داد.
اینطور شد که روزی شوهرش برای یک تور رفت.
هنگام بازگشت با تصادفی روبرو شد و بینایی خود را از دست داد. با این حال زندگی زناشویی آنها طبق معمول ادامه یافت. اما با گذشت روزها او به تدریج زیبایی خود را از دست داد.
شوهر نابینا این را نمی دانست و هیچ تفاوتی در زندگی زناشویی آنها وجود نداشت.
شوهر همچنان به همسرش عشق می ورزید و خانم نیز بسیار او را دوست داشت.
یک روز خانمش درگذشت. مرگ او اندوه بزرگی را برای شوهرش به همراه آورد.
شوهر آخرین آداب و رسوم همسرش را به پایان رساند و می خواست آن شهر را ترک کند.
یکی از همسایه ها گفت ،
حالا چگونه می توانید تنها راه بروید؟
تمام این روزها همسرت با تو کمک می کرد.
او جواب داد،
من کور نیستم
من وانمود می کردم ، زیرا اگر خانمم می دانست زشتی او را می بینم بیش از بیماری او را آزار می داد.
بنابراین وانمود کردم که نابینا هستم.
او همسر بسیار خوبی بود.
من فقط می خواستم او را خوش نگه دارم.
🖤
* بعضی اوقات خوب است که کورکورانه عمل کنیم و از کوتاه آمدن یکدیگر چشم پوشی کنیم تا خوشحال باشیم
مطالعات روز!
یک بار ارزش خواندن را داره
حمام کردن دوران طفلیت !!
اولش خو دو سه روز به حمام کردن حاضر نمی شدیم
، نام حمامه که می شنِدیم فرار می کردیم طرف بیرون اما بی فایده بود زود دست گیر میشدیم توسط مادرجان، بعد یک چند سیلی و کور مُشتی زده طرف حمام کش کرده می بُرد
در حمام هم اولش نه آب سردش معلوم بود نه آب گرمش یک دفعه ایقدر سرد میشد که دندان های ما
رقص می کرد و بهم میخورد، یعنی °25درجه زیر صفر یک دفعه °74درجه بالای صفر آب انقدر گرم میشد که وقتی قطره اش سرت می افتاد پلاستیک آتیش زده واری خود جمع می کردی
باز هم کوشش می کردیم دست به فرار بزنیم اما..
بعد مادر عزیز ما شامپوی گلان تخم مُرغ چاپ را
چنان می انداخت در سر و صورت ما که نیمش در چشم ما میرفت و نصف دیگرش حلقش میرفت و او وقت بود دو کور مشتی دیگه نثار ما میکرد که خدا بزنید فکر مه بردی دهنم شامپو پور شد
هر چقدر هم چیغ و داد میزدیم که کور شدم اما
هیچ کس د قصه ما نبود، می گفت چپ باش،
پنج دقیقه طاقت نداری؟؟؟؟
بدترین مرحله وقتی بود که با یک کیسه دبل و درشت مثل ریگمال می اُفتاد به جان ما انقدر کیسه میکرد ما را که دو لایه از پوست بدن ما کنده میشد و میگفت ببین چقه چرک قور زده بودی
یگان مهمان اگه می امد آبروی ماره میبردی،
شلق یک سیلی و کور مُشتی دگه ره میخوردیم
اینجا بود که نو چرک پس گردن ما کم کم نرم شده
نوبت گردن ما میشد چنان کیسه میکرد که گردن را از خود فکر نمیکردیم
ایکه در وسط کیسه کردن یگان بُکس و سیلی در پُشت و گردن ما میخوردیم بی حساب که چرا اینقدر شور می خوری؟؟؟؟؟
حالی کی جرئت داره که بگوید مه شور نخوردیم
خو فشار مالیدن کیسه ماره ای طرف او طرف میبرد ، اخ اوف موقع سنگ پای زدن خو پرسان نکو هم بد ما میآمد که قتقتک میخوریم و پای خوده کش میکردیم وهم از سیلی خوردن میترسیدیم
مجبور خوده آرام میگرفتیم و خدا خدا میکردیم که زود خلاص شوه
بلاخره بعد از هر سنگ پای زدن 2سانتی متر از قد ما کوتاه میشد
و در آخر از شدت خستگی و درد خواب ما میبرد...
باز میگفت که ببین وقتی پاک و تمیز شد چه خوب آرام خوابش برده خبر نبود که از دست درد و خستگی بیهوش و در کوما میرفتیم
از بار گاه الله متعال برای تمام مادران خوشی های بی پایان آروز
👑
لوگری های عزیز!😭😭😭
میدانم خانه های تان پر از اندوه و غم است، خداوند متعال تمام شهدای تان را در جنت الفردوس داشته باشد و به تمام بازنده گان شان صبر کبیر عطا کند،
واقعا این حادثهٔ الم ناک مرا سخت غمگین ساخت!
در غم تان شریک لوگری های عزیز 😭😭😭
بخوانید و برای بهتر و لذتمندتر زندگی کردن از آن استفاده ببرید؛🥰
📚 چهل مورد از کم هزینه ترین لذتهای دنیا
1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.
2 - سعی کنیم بیشتر بخندیم.
3- تلاش کنیم کمتر گله کنیم.
4 - با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم.
5 - گاهی هدیههایی که گرفتهایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم.
6 - بیشتر از خدا تشکر کنیم و با او حرف بزنیم.
7 - در داخل آسانسور و راه پله و... با آدمها صحبت کنیم.
8- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم.
9- لذت عطسه کردن را حس کنیم.
10- قدر این که پایمان نشکسته است را بدانیم.
11- زمزمه کنیم و آواز بخوانیم.
12- سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .
13- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.
14- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.
15- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامهریزی کنیم!
16- از تفکر درباره تناقضات لذت ببریم.
17- برای کارهایمان برنامهریزی کنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته کار مشکلی است!
18- مجموعهای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، کتاب و... )برای خودمان جمعآوری کنیم.
19- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.
20- گاهی در حوض یا استخر شنا کنیم، البته اگر کنار ماهیها باشد چه بهتر.
21- گاهی از درخت بالا برویم.
22- احساس خود را در باره زیبایی ها به دیگران بگوئیم.
23- گاهی کمی پابرهنه راه برویم!.
24- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم.
25- گاهی نیمه شبها از خواب بیدار شویم و از خدا بخاطر نعمتهایش تشکر کنیم
26- در جلوی آینه بایستیم و خودمان را تماشا کنیم.
27- سعی کنیم فقط نشنویم، بلکه به طور فعال گوش کنیم.
28- رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم .
29- وقتی از خواب بیدار میشویم، زنده بودن را حس کنیم.
30- بیشتر کتاب بخوانیم.
31- کمتر حرف بزنیم و بیشترگوش کنیم ..
32- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش کنیم و مراقب تغذیه خود باشیم .
33- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و... را یاد بگیریم.
34- اگر توانستیم گاهی کنار رودخانه بنشینیم و در سکوت به صدای آب گوش کنیم.
35- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم.
36- احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نکنیم.
37- به دنیای شعر و ادبیات نزدیک تر شویم.
38- گاهی از دیدن یک فیلم در کنار همه اعضای خانواده لذت ببریم.
39- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه کنیم.
40- از هر آنچه که داریم خود و دیگران استفاده کنیم ممکن است فردا دیر باشد.
پ.ن: اگر برایتان خوشایند بود، با #دوستانتان_شریک سازید!
✍💎
کسیکه،
«بی جـهـت»
و «بـدون دلـیل»
از تو «تعـریف می كند»
یا،
«فریبت داده»،
و یا «قصد دارد» فریبت دهد.!!!
گول تعاریف بیجای کسی را نخورید
لایق! 🙏
داستان آموزنده و مفید !
پیر مردی اسپ سفید داشت که توسط اسپ روزی خویش را بدست می آورد ، روزی اسپ پیرمرد به جنگل فرار کرد گم شد .
همسایه گان پیرمرد بخاطر تسلیت نزد پیر مرد آمدن گفتن بسیار خفه و غمگین شدیم پیرمرد گفت در هرکاری خیری است چند روز بعد اسپ پیرمرد 10 اسپ وحشی را از جنگل همرای خود آورد .
باز دوباره همسایه گان پیرمرد آمدن گفتن بسیار خوش شدیم پیرمرد گفت در هرکارخیر و شر است چند ساعت بعد پیرمرد خبرشد یکی از اسپ های وحشی پای پسرش را شکستانده
باز دوباره همسایه ها نزد پیرمرد آمدن گفتن بسیار خفه و غمگین شدیم پیر مرد گفت خفه نشوید در هرکارخیر و شر وجود دارد .
دو روز بعد از شهر نظامیان آمدن تمام پسرهای جوان قریه را بخاطر جنگ به سربازی ( عسکری ) بردند . پسر پیرمرد بخاطریکه پایش شکسته بود نبوردند ...
نکته : وقایعی که در زندگی ما اتفاق می افتد ظاهرا به نظر ما خوشایند و زیبا نیست ولی حقیقت آن را خداوند می داند و اینکه چی خیر است و چی شر حکمت آن را الله متعال میداند و بس کافیست که در هر حالت با خداوند متعال باشیم و به رضای او راضی باشیم و هیچگاه الله را از یاد نبریم چون الله متعال نزدیکتر از رگ گردن ما است ....
نشر مطالب اسلامی صدقه جاریه است .
ما هم توکل خود را به خدا وند بزرگ کرده به پیش میرویم که خدا وند چیزیکه خیر عافیت ما باشد نصیب کند اِن شاءالله ☝️
لایق🙏
دست نوشته یک دختر افغان!
چون بلد هستیم خام ها را پخته کنیم
طعم های بد را خوب کنیم
زخم ها را ببندیم
دکمه های افتاده را بدوزیم
لکه ها را ببریم
آلودگیها را بشوییم
اشک ها را پاک کنیم
نا بسامانی ها را سامان ببخشیم
بی نظمی ها را منظم کنیم
با بغض گلو لبخند بزنیم
با کمر درد بریم خرید کنیم
با خواب آلودگی کار دستی ناتمام کودکمان را تمام کنیم
لب هایمان را رنگ شادی بزنیم
و با پشت صاف و گردن افراشته مستقیم در چشم های زندگی نگاه کنیم و بگویم زندگی؟؟؟؟!!!
تو هر چقدر سخت باشی ، من از تو سخت ترم
ما زندگی را نمیسازیم!!
ما خود زندگی هستیم
به افتخار تمام زنان شجاع وطنم
گاهی برای خوب شدنِ حالت
نباید سمت آدما بری،
گزینه های امن تر و مطمئن تری هم هست؛
بارون
هوا
موسیقی
قهوه...
«عاشق داعشی من» تلاش می کند جنایت های آشکار داعش را در سایه داستانی عاشقانه روایت کند و از این رهگذر برخی مسائل جامعه را از نگاه زنی مطلقه به چالش بکشد.
نویسنده سعی کرده تا جنایت های داعش را با سبک و سیاق هنری و در قالب رمان روایت کند، و ماجرای دخترانی را بنویسد که با سرخوردگی از ظلم و بیداد جامعه خود، در دام اندیشه های مسموم داعش گرفتار شده اند و زمانی به حقیقت ماجرا پی می برند که دیگر دیر شده است و خود را در بند کسانی می بینند که هیچ بویی از انسانیت نبرده اند و هر یک دچار سرنوشتی خواندنی و عبرت آموز می شوند.
Click here to claim your Sponsored Listing.
Category
Telephone
Website
Address
KaRoute Mamourin, Beside Intercontinental Hotel Near Baghe Bala
Kabul, KARTEMAMOURIN,BAGHEBALA,KABUL
Kabul Polytechnic University Opened in 1963 with 240 students, after 1992 civil war it has badly dam
Shahid Mazari Road
Kabul, 1016
We advise Afghan applicants how to apply for foreign scholarships.