Sada e Jawanan
Nearby non profit organizations
Via Kent Road
A united voice for the sustained development, growth and excellence of Afghan Youth in Australia, The Voice of many cultures but One Afghan Community
Can you help us find missing 24yo Muhummed Youssef, last seen in Georges Hall about 12:30am on Sunday.
He is described as being of Mediterranean/Middle Eastern appearance, about 177cm tall, medium build, with black hair and a beard.
He was last seen wearing a white suit jacket with a black shirt and pants and black shoes.
Anyone who may have seen Muhummed, or may know of his whereabouts, is urged to contact Bankstown Police or Crime Stoppers on 1800 333 000.
More info: https://www.police.nsw.gov.au/news/article?id=114204
A comprehensive guide to elite youth football pathways in Australia FPF's Ben Horvath has written an extensive guide to what is involved in navigating Australian football's complicated youth pathway system.
*** A Geo-targeting alert has been issued for Dylan Kennedy to the Lewisham area. If you receive a message from +61 444 444 444, it is not a scam. ***
Can YOU help US locate Dylan Kennedy???
Dylan, 13, was last seen in Lewisham, about 2.45pm yesterday
(Tuesday 17 September 2024).
Dylan is described as being of Caucasian appearance, about 150cm, thin build, fair complexion and brown hair.
He was last seen wearing a black hooded jumper, black shorts and red/white/black coloured shoes.
Dylan is known to frequent the Wentworthville, North Shore, Lewisham and Sydney CBD areas. He may also be traveling on the rail network.
Anyone with information into his whereabouts is urged to call Parramatta Police or Crime Stoppers on 1800 333 000.
FURTHER INFORMATION: https://www.police.nsw.gov.au/news/article?id=114164
For all those in need of mortgage broker please contact Omar Mehr
Congratulations Omar Mehr on your new business
امروز دوازدهم ربیعالاول روز میلاد با سعادت نبی خاتم حضرت محمد مصطفی ﷺ است.
تولد پیامبر اکرم یکی از بهترین و بزرگترین اتفاقات تاریخ بشریت می باشد.
ترجمه و تفسير آيات ١٤ تا ١٨ الحجرات قسمت آخر توسط دكتور أستاد أمين الدين مظفرى .
شهر سدنى آسترليا .
مؤرخ 14/9/2024
A reminder to all residents who have an external or detached storage cage or storage area, to secure your items to avoid theft.
Do you know this person? C97590136
North West Police Transport Command - NSW Police Force are investigating an Assault at Rouse Hill Metro Bustop on the 10/8/24 Police would like to speak to the person depicted in the photo below, who may be able to assist with enquiries.
Anyone with information about this incident is urged to call Crime Stoppers NSW on 1800 333 000 or https://nsw.crimestoppers.com.au. Information is treated in strict confidence. The public is reminded not to report information via NSW Police Force social media pages.
●پهلوان مُراد و لالوی کَچه
سالها پیش، در کوچه "پختهفروشی" کابل دو پهلوان میزیستند بهنامهای پهلوان مُراد و پهلوان "لعل محمد" مشهور به "لالوی کچه".
پهلوان مُراد مردِ آرام، کاکه، سُتره و سنگین بود که آزارش بهخلقالله نمیرسید و در دشواریها، همدل و بازوی نیازمندان بود.
برعکس لالو، آدمِ از خود راضی، لافوک، مردمآزار، چشمچران و چرک بود و گاه و بیگاه برای دختران کوچه و بچههایی که هنوز پشتِ لب سیاه نکرده بودند، مزاحمت میکرد.
روزها وقتی پهلوان مُراد آرام و متین از کوچه رّد میشد، لالو که روی تخت سماوار لَم میداد و چای سبز با نُقل بادامی میخورد، پراگگویی (پرزهگویی) میکرد و با کنایه میگفت:
"کجاس سامِ نریمان؟
کجاس رستمِ داستان؟
کجاس علی پالوان؟"
سپس با بیشرمی سُرفهی بلند و معناداری میکرد و ادامه میداد:
"اُو خدا، خَمگَردا ره جانشه بگی!"
مُراد چیزی نمیگفت و مثل همیشه آرام و سنگین از کوچه میگذشت و لالو قاه قاه میخندید و با نگاههایش او را دنبال میکرد.
اما اصلِ ماجرا زمانی اتفاق افتاد که باز هم یکروز هنگامی که پهلوان مُراد از کوچه میگذشت، لالو با بیشرمی تمام از سر تختِ سماوار صدا زد:
"کجاس سامِ نریمان؟
کجاس رستمِ داستان؟
کجاس علی پالوان؟"
سپس مانند گذشته قاه قاه خندید و نوکِ بینی پهنش را با انگشت دست راستش خارید و فاژه کشید.
مُراد که کاسهی صبرش لبریز شده بود، ناگهان ایستاد و رویش را بهسوی لالو دَور داد و بهآرامی گفت:
"او بیادر اگر کاکه هستی، نام مردای خدا ره سُبک نگی عیب اس..."
اما پهلوان لالو که منتظر فُرصت و واکنش پهلوان مراد بود، با خشم از روی تخت سماوار پایین شد، پیزارهای پسقاتش را پوشید و روبهروی پهلوان مراد ایستاد و گفت: "بُرو بچیم هنوز از دانَت بوی شیر میایه، مه وختی که پالوانی میکدم، مُرغا دَه چیزت... نولک میزد"
رگهای شقیقهی پهلوان مراد از خشم پندید؛ اما باز هم بهآرامی گفت: "لاف زدن کار مردا نیس، کسی که لافیده نبافیده!"
مردم زیادی گِردِ آنان در کوچه حلقه زده بودند و بهگفتوگوی آنان گوش میدادند.
لالو پنجههای فربه و کُلفتش را در هنگام عصبانی شدن تکان میداد و بهگونهای میخواست به مُراد ثابت کند که آمادهی مقابله و کُشتی گرفتن با اوست.
ناگهان خلیفه "بد رو" (بدرالدین) که سالها پیش از پهلوانی دست کشیده بود و کوچهگیها دَمِ پیری او را بابه "بد رو" صدا میزدند، برای میانجیگری پا پیش گذاشت و از هر دو پهلوان با عذر و زاری خواست که از این غایله دست کشیده و بهقولِ خودش "در خرابات و کاکهگی مُرداری نکنند."
اما لالو ایلا دادنی نبود و پیوسته تکرار میکرد که "اِی گز و اِی میدان، اِی گز و اِی میدان!"
یکبار خُلق مُراد تنگ شد، پیش رفت و هر دو پهلوان، پنجه در پنجهی هم افگندند، بعد پس پس رفتند و دستان شان را گِرد کمر هم پیچیدند و مُراد با تمام توان "علی مدد" گفته و لالوی کچه را از زمین تا کمر بلند کرد و بر زمین زد....
کودکان قد و نیم قد با خوشحالی و اشپلاق، کف زدند و کلانترها پوزخند زنان هر دو را از هم جدا کردند.
لالو که سخت خشمگین و عصبانی شده بود، ناگهان چاقوی پنج تَکه را از جیبِ پیراهنش کشید، میخواست آن را باز کند و به مُراد حملهور شود، که چند نفر با زور آن را از دستش گرفتند و با دست گرد و خاک لباسهایش را تکاندند.
پهلوان مُراد مثل همیشه آرام ایستاده بود و چیزی نمیگفت. بهدستور خلیفه بد رو خواست برود و روی لالو را ببوسد و آشتی کند؛ اما لالو با قهر و دشنامِ فلان و بهمان، این فُرصت را از او گرفت و در میان جمعیت ناپدید شد.
کسی از میان جمعیّت یک کوزهی گِلی آب از مسجد آورد تا مُراد دست و رویش را بشوید.
هلهله تا شام در کوچه خوابید؛ اما قصهی "خَوَیدن" لالو و روایت جوانمردی مراد دهان به دهان میگشت و نقلِ هر مجلسی شده بود.
پس از این ماجرا، خبری از لالوی کچه در آن کوچه نشد؛ اما کودکان در هنگام کُشتیگیری شان که یکی لالو میشد و دیگری مُراد، با تمسخر رو بهسوی همدیگر شان کرده و میگفتند:
"کجاس سامِ نریمان؟
کجاس رستمِ داستان؟
کجاس علی پالوان؟
و از این میان یکی هم بلند صدا میزد:
"کجاس لالوی کچه؟"
و سپس قاه قاه میخندیدند....
ضرر نمیکنید پنج دقیقه به خود اختصاص بدهید
تا بخوانید تا بدانید بیاموزید عملی سازید به یاد بسپارید سرمشق زندگی خود قرار دهید
داستان خیلی ها آموزنده...
نزدیک غروب بود...
مردی باتمام هیجانی که داشت وارد منزل شد و خطاب به همسرش گفت:
امشب مهمان عزیزی دارم که سالهاست ندیدمش...
شخص باکلاس و تحصیل کرده و باکمال است...
سعی کن برایش سنگ تمام بذاری،
بهترین دسترخوان خوشمزه ترین غذا ها ...
راستی یادت نرود قبل از داخل شدن به خانه، پدر پیرم را به اتاقی که داخل حویلی است ببری!
مبادا دوستم او را ببیند و خجالت شویم.
همسرش فرمود چشم اطاعت میشه.
مرد راهی بازار شد تا برای شب میوه، شیرینی...خرید کند.
پدر که پشت در اتاق صدای پسر را شنیده بود بی آنکه چیزی بگوید، دلشکسته و گریان دور از چشم عروس، از خانه بیرون شد.
دوست نداشت آن شب خانه بماند مبادا وقتی که مهمان پسرش وارد حویلی شود و من باعث شرمندگی پسرم شوم بهتر همی است که بیرون بروم هر وقت مهمان پسرم رفت باز دوباره خانه میایم.
هوا نسبتا تاریک شده بود پس خانه را ترک و راهی نزدیکترین پارک محل سکونت شد.
شب تاریک و سردی بود همچنانکه عصازنان و لرزان قصد عبور از جوی کنار سرک را داشت.
در حالی که ناتوان از عبور بود، ناگهان جوان رعنا و شیک پوشی را مقابل خودش دید.
جوان: سلام پدر جان،
_سلام پسرم
_کجااین وقت شب با این حال؟اجازه بدین کمک تان کنم
پیرمردآهی کشیدو گفت:
ممنون پسرم خدا خیرت بده
میخوام از این جوی گذر واز پیاده رو به پارک شوم
جوان :اگه اجازه بدین من شماراتاپارک همراهی کنم
پیرمرد:نه پسرم به کارت برس دیرت نشه
جوان:نه پدر من امشب از شهری دیگه برای دیدن دوستی آمدم که سالهاست ندیدمش.
پیرمرد: چه جالب پسرمن هم امشب یکی از دوستان سابقش را دعوت داره
جوان:پس چرا ...
چرا شما از خانه بیرون شدین و قصد پارک دارین؟!
پیرمرد آهی کشیدودرحالی که قطرات اشک روگونه هاش می غلطیدگفت:
پسرم ،از پسرم شنیدم که به عروسم می گفت:
یادت باشدقبل از ورود دوستم به منزل پدر پیرم را به اتاق داخل حولی ببری ...تا دوستم نبیند و من با وجود پدرم خجالت میکشم ..
برای همین چون پسرم و خیلی دوست دارم ونمیخوام جلوی دوستش که بعدسالها به دیدنش میادوانسان تحصیل کرده و باکلاس وکمال است،بااین قدخمیده وصورت چروکیده ودست وپای لرزان شرمسارش کنم و کلاسش و پایین بیارم....
جوان با شنیدن حرفهای پیرمرد دلش به درد آمد و اشک از چشماش فروریخت
بغض سنگینی گلوش را فشرد پیرمردرو درآغوش گرفت وبوسیدوگفت:
پدر؟من سالهاست از نعمت پدرمحرومم،ازت خواهشی دارم
دوست دارم جای پدرم امشب شمارا مهمان غذایی به نزدیک ترین رستوران این اطراف کنم اگه قبول کنید...
پیرمرد نگاهی ازسرحسرت به جوان کرد،انگار حسرت داشتن همچین پسری تمام وجودش را گرفته بود...
گفت: نه پسرم شما به دیدن دوستت برو حتما منتظره
جوان: نه پدر دوست دارم امشب باشما باشم به دوستم زنگ میزنم منتظرنباشه
پیرمرد موافقت نمود و هر دوی شان برای صرف شام به رستورانی رفتند.
جوان نخست دونوشیدنی گرم سفارش داد، مشغول نوشیدن بودند که موبایلش زنگ خورد...
بله دوستش (پسر پیرمرد)بود...
الوو....کجایید منتظرم....
جوان: باپدرم هستم...امشب درخدمت پدرمم فرداشب مزاحم شما میشم...
پسراز این حرف دوستش تعجب کرد چراکه قراربود دوستش را تنها ملاقات کنه چه شده که میگه باپدرم...؟!!!
پسربه دوستش اسرارزیادی کرد وگفت پس باپدرتان به منزل ما تشریف بیارین...
جوان قبول نکرد و بلکه از او نیزخواست تا باهمسرش برای ملاقات وشام به آدرسی بیادکه اونها آنجا بودند...
آدرس را داد ومنتظر ماندتا دوست وهمسرش برای شام به او وپیرمرد ملحق شود غافل از اینکه پیرمرد پدر همان دوستش است.
مدتی نگذشت که مردوهمسرش خندان وبالباسی شیک ووضعی مرتب وارد رستوران شدند
پشت پیرمردبه اونا بود
جوان بادیدن دوست وهمسرش که درحال نزدیک شدن به میزبودند بلندشدوبه سمت اونا حرکت کرد تا به نشستن پای میز دعوت شان کنه.
همینکه پسروعروس پیرمرد قصد نشستن پای میز را داشتند پیرمرد روی برگردوند و....
پسروعروس با مشاهده پیرمرد شوکه وبه شدت جاخوردند...
شرم وخجالت از سرخی رخسارشان پیدابود...
پیرمردکه وضعیت عروس و پسرش را فهمید بدون آنکه خودشو ببازه همرایشان بعنوان کسی که برای اولین بار ملاقات کرده،سلام علیکی کرد طوری که دوست پسرش بویی از قضیه نبَره...
ناچارپای میز نشستند،
جوان پیرمرد رومعرفی وقضیه را جوری که پیرمرد شرح داده بود به دوست وهمسرش شرح داد و برای پسرپیرمرد تاسف خورد.
پس از مدتی غذا سفارش وروی میز گذاشته شد...
جوان نگاهی به پیرمردکه دستانش از ناتوانی میلرزید و نمیتوانست قاشق را به سمت دهان ببرد نگاهی کرد وبا شفقت ولبخندومهربانی باقاشق خودش شروع به غذا دادن پیرمرد کرد...
اشک پیرمرد و جوان هردو از چشمانشان سرازیرشد پیرمرد از جفای پسر وجوان از نبود پدر...
پسر و عروس پیرمرد با دیدن این صحنه در نهایت خفت و خواری اشک ندامت می ریختند..که چه بیرحمانه باعث شدند پدر خانه را ترک کرد و برخلاف خواست پسرش با دوستش که از پدر خواست که دیگه برای همیش با او بماند.
همیش مواظب الفاظ خود در برابر پدر ومادر خود باشید و از اندکترین کلمه ای که باعث رنجاندن پدر و مادر تان میشود خود داری کنید و همیشه دستانش را ببوسید و دعای خیرش را نصیب شوید
سیمای یهود در قرآن کریم:
1. نفرت از مسلمانان:
﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾
(اى پيامبر) يقيناً يهود و كسانى را كه شرك ورزيدهاند، دشمنترين مردم نسبت به مومنان خواهى يافت.
2. اذیت و آزار مؤمنین:
﴿لَتُبْلَوُنَّ فی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا أَذًی کَثیرًا وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ اْلأُمُور﴾
(ای مؤمنان) بیتردید شما در مورد بذل اموال و جانهایتان آزمایش میشوید و (همچنین) از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب (آسمانی) داده شده است [یهود و نصاری] و (نیز) از کسانی که شرک ورزیدند سخنان آزاردهنده بسیاری خواهید شنید؛ و (لی) اگر صبر کنید و تقوا پیشه سازید (شایستهتر است؛ زیرا) این (ایستادگی) حاکی از عزم استوار (شما) درکارهاست.
3. خودشان را پسران و دوستان الله میدانند:
﴿وَ قالَتِ الْیهُودُ وَ النَّصاری نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاؤُهُ﴾
يهود و نصارى گفتند: "ما پسران و دوستان الله هستيم".
4. سوء ادب به الله متعال:
﴿وَ قالَتِ الْیهُودُ یدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾
و يهود (هنگام سختى و تنگدستى) گفتند: "دست الله (از خير و بخشش) بسته است".
5. طغیان و سرکشی:
﴿وَ قَضَینا إِلی بَنی إِسْرائیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی اْلأَرْضِ مَرَّتَینِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبیرًا﴾ ۞ ﴿فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیکُمْ عِبادًا لَنا أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ وَ کانَ وَعْدًا مَفْعُولاً﴾
و در کتاب (تورات) به بنی اسرائیل وحی کردیم که قطعاً دو بار در زمین فساد خواهید کرد و قطعاً سرکشی (و طغیان) بزرگی خواهید نمود ۞ پس هرگاه وعده نخستین از آن دو (بار )فرارسید گروهی از بندگان بسیار نیرومند (وپیکارجوی) خود را بر شما بر میانگیزیم تا میان خانهها (یتان برای قتل و غارت شما) به جستجو در آیند؛ و این وعدهای انجام شدنی (و قطعی) بود.
6. قساوت و سنگدلی:
﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِی کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾
پس از آن، (باوجود اين معجزه بزرگ) دلهاى شما سخت شد؛ همچون سنگ، يا سختتر.
7. کفران نعمت:
﴿وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نَصْبِرَ عَلی طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها﴾
(و به يادآوريد) زمانى را كه گفتيد: "اى موسى، ما هرگز تابِ تحملِ يك (نوع) غذا را نداريم؛ از پروردگار خويش برای ما بخواه تا از روييدنیهاى زمين -از سبزی و خيار و گندم و عدس و پياز- برايمان بروياند".
8. کشتار انبیاء :
﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یکْفُرُونَ بِایاتِ اللّهِ وَ یقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ الْحَقِّ﴾
چرا كه آنان به آيات الله كفر مىورزيدند و پيامبران را به ناحق مىكشتند.
9. فراموش کردن خدمات دیگران:
﴿وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ یذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یسْتَحْیونَ نِساءَکُمْ وَ فی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ﴾
و (ای پیامبر یاد کن از) هنگامی که موسی به قومش گفت: "نعمت الله را بر خود به یاد آورید آنگاه که شما را از (چنگال) فرعونیان نجات داد (همان کسانی) که بدترین (و خفت بارترین) عذاب را بر سرتان میآوردند: پسرانتان را میکشتند و زنانتان را (برای کنیزی) زنده میگذاشتند؛ و در این (امر) آزمایشی بزرگ از جانب پروردگارتان برای شما بود (تا شکیباییتان را بیازماید)".
10. اذیت و آزار پیشوا :
﴿وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیکُمْ﴾
و (اى پيامبر، به ياد آور) هنگامى را كه موسى به قومش گفت: "اى قوم من چرا به من آزار (واذيت) مىرسانيد درحالى كه مىدانيد بیگمان من فرستاده الله به سوى شما هستم؟"
11. عهد شکنی:
﴿فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیةً﴾
پس به (سزاى) پيمان شكنى شان، آنان را از رحمت خويش دور ساختيم و دلهايشان را سخت گردانديم.
قال رسول *الله* ﷺ
*إِذَا أُسْنِدَ الأَمْرُ إِلَى غَيْرِ أَهْلِهِ فَانْتَظِرِ السَّاعَةَ*
ترجمه:*
پيامبر «ص» ميفرمايد: زمانیکه کار به غیر اهلش سپرده شد، منتظر قیامت باشید.
رواه البخاري: 6496
Click here to claim your Sponsored Listing.
Videos (show all)
Category
Contact the organization
Website
Address
Sydney, NSW
2148
33 Jersey Street
Sydney, 2077
Creative Arts, Life Skills and Social Connection for adults and teens (16+) with disability.
50 Forge Street
Sydney, 2148
Couples for Christ (Australia) Oceania Mission Ltd Couples for Christ is an international Catholic movement intended for the renewal and strengthening of Christian family life. A...
Goldsmith Avenue
Sydney, 2560
Hi! We are the representative body for medical students at Western Sydney University
184 Enmore Road, PO Box 215
Sydney, 2042
For a TSC registration form, please email Brooke Oldfield, TSC Mgr: [email protected]
Sydney, 2145
The Gem & Lapidary Council of NSW Inc. JOIN YOUR LOCAL CLUB! https://gemlapidarycouncilnsw.org.au/clubs/
Sydney, 2148
Wambinya is part of an organisation in-which our focus is part of supporting others. This organisation is in its early stages and hope to have you all apart of our family for life....
524 Old Landilo Road , Landillo 2747
Sydney, 2763
This page is to provide info about different events in all over Australia by Shri Anandpur Trust 💐🙏
Sydney, 2042
Nameste we are here to share stories of yogis lives around Newtown and had life changing moments. How being yogi changed the way they think and help others and wants to inspire oth...