Eshqe beewafa
like my page
عاشق شدم و یار وفا دار ندیدم
دل بستم و دلدار فدا کار ندیدم
خون شد دل من تا که شدم عاشق رویش
بیمار شدم یار طلبگار ندیدم
هر صبح نشستم که ببینم گل رویش
صبح شام شد و صورت دلدار ندیدم
پیوسته جفا کرد سرم یار ستم گر
دیوانه شدم لیک پرستار ندیدم
غم خانه نمود بر دل تنگم خدایا
من سیر شدم لیک دیگر کار ندیدم
فرمان نیامد که شوم بی غم و بی درد
افسانه شدم قصه و اسرار ندیدم
شبها همه شب گریه نمودم پی دلبر
زولانه شدم حیف که من دار ندیدم
سنگدل بخدا رفت و مرا مانده تنها
مانندش قد و قامت و رخسار ندیدم
مجنون شدم تا که شدم عاشق خویش
مانند خودم عاشق و بیمار ندیدم
روزم بسرم شب شد و شبها همه دردست
مانند رفیع کس ره گرفتار ندیدم
بنده حسین محمدی✍
چــو زلفــان ســــیاه تـو فتـاده در برت گردم
خدا اینگونه میخواهد، که قربان سرت گردم
مثال نامهٔ عشقی که میبوسـی و میترسـی
شود یکدم به آغوش و به زیر چادرت گردم
چه زیبا وچه با تمکین چه نازت پرورش داده
دلـم در هر زمـان خواهــد غلام مـادرت گردم
به دستانِ تو میبالد گلِ سرخِ سر ایوان
خدا خواهد که گلدانِ کنار بسترت گردم
زبس شوخ و دل آرایی مرا تشویش میگیرد
شــوم غـرق تـمنایـت، مبـــادا پرپرت گردم
سرانجامم چه خوش باشد به جنگ تن به تن با تو
بــرای فـتــح چشــمانـت شـهـید خــنجــرت گردم
سکوتت را تو هم بشکن که من هرگز نمیخواهم
بـه هنـــگام خــدا حـافـــظ کـــلام آخــرت گردم
همت عزیزی ۲/۲/۱۳۹۹
بس است هرچه زمین از من و تو بار کشید
چگـونه مـیشود از زندگــی کنــــار کشید؟
چقدر میشود آیا به روی این دیوار
به جای پنجره نقاشی بهار کشید؟
بـــرای دور زدن در مـــدار بــــیپــــایـــان
چقدر باید از این پای خسته کار کشید؟
گلایه از تو ندارم، چرا کــه آن نقاش
مرا پیاده کشید و تو را سوار کشید
حکایت من و تو داستان تکّهیخیست
کـــه در برابر خورشید انتظــــار کشید
چگونه میشود از مردم خمار نگفت
ولی هزار رقــــم دیده خمار کشید؟
اگر بهشت برای من و تو است، چـــرا
پس از هبوط خدا دور آن حصار کشید؟
چرا هرآنچه هوس را اسیر کرد، امّا
برای تکتکشان نقشة فرار کشید؟
خدا نخست ســری زد بـــه جبّــــه ی منصور
سپس به دست خودش جبّه را به دار کشید
خودش به فطرت ابلیس سرکشی آموخت
و بعد نقطه ضعفــــی گرفت و جـــار کشید
غزل، قصیده اگر شد، مقصر آن دستیست
کـــه طـــرح قصــــه ی ما را ادامه دار کشید
برف است و برفباد، هوا رو به راه نیست
در قاب آسمان خدا عکس ماه نیست
خاتون خانه گفت به همسر فدات شم
برف سفید هست؛ ذغال سیاه نیست
قندیلهای یخ شده امشب چراغ مان
آتش که هیچ، دود به جز دود آه نیست
مرد از کنار خانه صدا زد که های زن!
کار خداست؛ کار خدا اشتباه نیست
نفرین به کدخدا و دِه و داستان او
گرگان به قریه آمده یوسف به چاه نیست
طفلی کنار جاده ز سرمای چله مُرد
حیفا که این پسر، پسر پادشاه نیست
کفش و کلاه و ژاکت او...؟ گفت رهگذر
او نان نداشت؛ صحبت کفش و کلاه نیست
از کرسی بهشت فرود آی ساعتی
اینجا جهنم است تماشا گناه نیست
خودم حسین محمدی
ای نقطه آرامشم ای دار و ندارم!
من بیشتر از خود به وجود تو دچارم
دلباختگی حادثه ی اول عشق است
بگذار در این حادثه من سر بسپارم
بگذار در آرامش آغوش تو یکبار
پا را کمی از مرگ فراتر بگذارم
اینبار اگر فرصت دریا شدنی هست
بگذار که من ابر شوم سیر ببارم
زیبایی چشمان تو آغاز جنون است
طوری که من عاشق شده ام آخر کارم
می میرم اگر باشم و یک روز نباشی
من بیشتر از خود به وجود تو دچارم
♥️
شهر فیضآباد را یکسر معطر کرده بود
او که مویش را میان باد پرپر کرده بود
از میان شهر بیپروا، خرامان میگذشت
شیخ و ملا را به یک لبخند، بستر کرده بود
عضو عضوِ جوشِاندامش فراتر از خیال
چشمهایش این فراتر را فراتر کرده بود
او بهسانِ رود آمو مست و شوخ و بیقرار
عشق را در لابلای خود شناور کرده بود
از زبانش جز نوای عشق چیزی نشنوی
دفتر مولای بلخی را وی از بر کرده بود
هی زبانِ نغز و شیرینش زبان پارسی
واژهگان را درنگاهش روحپرور کرده بود
او خدای شعرهای بکر و دست اول است
او که مویش را میان باد پرپر کرده بود
برادر جان
گم کرد شبی راه و مسیرش به من افتاد
ناخواسته در تیر رسِ راهزن افتاد
در تیررس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان و سپر از دست من افتاد
بیدغدغه، بیهیچ نبردی دلم آرام...
در دامِ دو تا چشم؛ دو شمشیرزن افتاد
میخواستم از او بگریزم... دلم اما؛
این کهنه رکاب از نفس از تاختن افتاد
لرزید دلم... مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هموطن افتاد
درگیر خیالات خودم بودم و او گفت:
من فکر کنم چاییتان از دهن افتاد!
سالها در غزلِ خویش دم از یار زدم
رفتم و نامِ تو را در همه جا جار زدم
حاصلم شد غمِ دلواپسی و دردِ فراق
من که یک عُمر دم از دلبریِ یار زدم
هرچه گفتم که نرو،گوش نکردی ، رفتی
آمدم پشتِ سرت ضَجّه زدم ، زار زدم
رفتی و من هم از آن کوچه ی غمها رفتم
خانه و زندگی ام را ز غمت بار زدم
دستِ من گرچه به آن زلفِ سیاهت نرسید
دف زدم چنگ زدم زخمه زدم تار زدم
من که خود تکیه گهِ گرمِ تو بودم روزی
دیدی آخر زغمت تکیه به دیوار زدم!
آن لبی را که فقط تشنه ی لبهای تو بود
بسته ماند و فقط امروز به سیگار زدم
سر بریدم همه ی خاطره ها را در خود
در درونِ دل خود دست به کشتار زدم
خودکشی گرچه حرامست ولی از غمِِ تو
عاقبت خر شدم و دست به این کار زدم
جز من و(آینه) کس شاهدِ آن لحظه نبود
پیش چشمانِ خودم روحِ خودم دار زدم
کام آئی عشق کی دیوانگی کل رات کو
حُسن نے بخشی متاعِ دوستی کل رات کو
قامتِ دلکش لباسِ سُرخ میں تھی میہماں
میرے گھر اک سُرخ مخمل کی پری کل رات کو
تمتمائے گال ، بھیگے ہونٹ ، چشمِ نیم وا
تھی مجسم جیسے میری شاعری کل رات کو
وہ مرے شانہ بہ شانہ صحن میں محوِ خرام
چاند کے پہلو میں جیسے چاندنی کل رات کو
نرم بانہوں سے مرے شانوں سے کچھ سازش ہوئی
پڑ گئی گردن میں موتی کی لَڑی کل رات کو
شب کے سناٹے میں پیمانِ وفا باندھے گئے
کچھ نئے وعدوں نے کی جادُو گری کل رات کو
ہر گھڑی صوفی! نشاط انگیز لمحوں میں کٹی
زندگی تھی درحقیقت زندگی کل رات کو
(صغیر احمد صُوفی)
Click here to claim your Sponsored Listing.
Videos (show all)
Category
Telephone
Website
Address
Quetta
Quetta
this page you watches New Cute Boy and Beautifull girls Video . Plz Follow me and Like my page.
Quetta
Be respectfull to every one and we welcome all the members come and join our page and sell your brands and product
Quetta
ضروری تو نہی جو خوشی دے اس سے محبت ہو�� پیار تو دل توڑنے والوں سے بھی ہوجاتا ہے �� Ehsan khan
New Hazara Town Mary Kaloni Kirani Road Queta
Quetta
we are surving for best, stylish with full quality curtain cloth desining visit us on mari_e_kolan
Quetta, 87800
we provide Quetta Chaman Taftan products , like Branded watches, Sunglasses � Perfumes, and many others at suitable prices